گنجور

 
مولانا

ناگهان اندر دویدم پیش وی

بانگ برزد مست عشق او که هی

هیچ می‌دانی چه خون ریز است او؟

چون توی را زهره کی بوده‌ست کی؟

شکران در عشق او بگداختند

سربریده ناله کن مانند نی

پاک کن رگ‌های خود در عشق او

تا نبرد تیغ او پایت ز پی

بر گلستانش گدازان شو چو برف

تا برآرد صد بهار از ماه دی

یا درآ و نرم نرمک مرده شو

تا تو را گویند ای قیوم حی

حبس کن مر شیره را در خنب حق

تا بجوشد وارهد از نیک و بی

شمس تبریزی بیا در من نگر

تا ببینی مر مرا معدوم شی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۹۱۴ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

گفت با خرگوش خانه خان من

خیز خاشاکت ازو بیرون فگن

چون یکی خاشاک افگنده به کوی

گوش خاران را نیاز آید بدوی

ابوسعید ابوالخیر

چون مرا دیدی تو او را دیده‌ای

چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا

وطواط

تاج فرشست از تو بر فرق هدی

هست دنیا خاک پایت را فدی

ملک و دین را ، کافتخار هر دویی

یک ملک چون تو نبوده در هدی

فیض بحر از جود تو زاید ، چنانک

[...]

عطار

کوفئی را گفت مرد راز جوی

مذهب تو چیست با من باز گوی

گفت این که پرسد ای کاره لقا

باد پیوسته خدایم را بقا

مشاهدهٔ بیش از ۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه