لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
مولانا

بیا ای غم که تو بس باوفایی

که ابر قطره‌های اشک‌هایی

زنی درویش آمد سوی عباس

که تعلیمم بده نوعی گدایی

در حیلت خدا بر تو گشاده‌ست

تو آموزی گدایان را دغایی

تو نعمانی در این مذهب بگو درس

که خوش تخریج و پاکیزه ادایی

من مسکین دمی دارم فسرده

ندارم روزیی از ژاژخایی

مرا یک کدیه گرمی بیاموز

که تو بس نرگدا و اوستایی

بدانک انبیا عباس دینند

در استرزاق آثار سمایی

ز انواع گدایی‌های طاعات

که برجوشد بدان بحر عطایی

ز صوم و از صلات و از مناسک

ز نهی منکر و شیر غزایی

که بی‌حد است انواع عبادات

و انواع ثقات و ابتلایی

بدو گفتا برو کاین دم ملولم

ببر زحمت مکن طال بقایی

مکرر کرد آن زن لابه کردن

که نومیدم مکن ای لالکایی

مکرر کرد استا دفع راهم

که سودت نیست این زحمت فزایی

ملولم خاطرم کند است این دم

ندارد این نفس مکرم کیایی

سجود آورد و گریان گشت آن زن

که طفلانم مرند از بی‌نوایی

بسی بگریست پس عباس گفتش

همین را باش کاستاتر ز مایی

دو عباسند با تو این دو چشمت

تلین القاسیین بالبکا

به آب دیده چون جنت توان یافت

روان شو چیز دیگر را چه پایی

که آب چشم با خون شهیدان

برابر می‌روند اندر روایی

کسی را که خدا بخشید گریه

بیاموزید راه دلگشایی

بجز این گریه را نفعی دگر هست

ولی سیرم ز شعر و خودنمایی

ولیکن خدمت دل به ز گریه‌ست

که اطلس می‌کند پنجه عبایی

که دل اصل است و اشک تو وسیلت

که خشک و تر نگنجد در خدایی

خمش با دل نشین و رو در او نه

که از سلطان دل صاحب لوایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

[...]

باباطاهر

دیم یک عندلیب خوشنوائی

که می‌نالید وقت صبحگاهی

بشاخ گلبنی با گل همی گفت

که یارا بی وفایی بی وفائی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
امیر معزی

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

نظامی عروضی

بسا کاخا که محمودش بنا کرد

که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زآن همه یک خشت بر پای

مدیح عنصری مانده‌ست بر جای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه