ای یوسفِ خوشنام هی! در ره میا بیهمرهی
مسکل ز یعقوبِ خِرَد تا درنیفتی در چهی
آن سگ بود کاو بیهده خسپد به پیش هر دری
و آن خر بود کز ماندگی آید سویِ هر خرگهی
در سینه این عشق و حسد، بین کز چه جانب میرسد
دل را کی آگاهی دهد؟ جز دلنوازی آگهی
مانند مرغی باش هان بر بیضه همچو پاسبان
کز بیضهی دل زایدت مستی و وصل و قهقهی
دامن ندارد غیر او جمله گدااند ای عمو
درزن دو دست خویش را در دامن شاهنشهی
مانند خورشید از غمش میرو در آتش تا به شب
چون شب شود میگَرد خوش بر بام او همچون مهی
بر بام او این اختران تا صبحدم چوبکزنان
والله مبارک حضرتی والله همایون درگهی
آن انبیا کاندر جهان کردند رو در آسمان
رستند از دام زمین وز شرکت هر ابلهی
بربوده گشتند آن طرف، چون آهن از آهنربا
زان سان که سوی کهربا بیپر و پا پرد کهی
میدانک بیانزال او نزلی نروید در زمین
بیصحبتِ تصویرِ او یک مایه را نبود زهی
ارواح همچون اشتران ز آوازِ «سیروا» مستیان
همچون عرابی میکند آن اشتران را نهنهی
بر لوح دل رمّال جان، رَملِ حقایق میزند
تا از رقومش رمل شد زر لطیفِ دهدهی
خوشتر روید ای همرهان کآمد طبیبی در جهان
زندهکنِ هر مردهای بیناکنِ هر اکمهی
اینها همه باشد ولی چون پرده بردارد رخش
نی زُهره مانَد نی نوا نی نوحهگر را وهوهی
خاموش کن گر بلبلی رو سوی گلشن بازپر
بلبل به خارستان رود اما به نادر گهگهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرمانبر و فرماندهی قانون شادی واندهی
هم پادشاهی هم رهی بحری، بلی، لیکن تهی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.