گنجور

 
مولانا

سراندازان همی‌آیی نگارین جگرخواره

دلم بردی نمی‌دانم چه آوردی دگرباره

فغان از چشم مکارت کز اول بود این کارت

که پاره پاره پیش آیی و بربایی دل پاره

برای ماه بی‌چون را کشیدی جور گردون را

مسلم گشت مجنون را که عاقل نیست این کاره

بیار آن جام پرآتش که تا ما درکشیمش خوش

به عشق روی آن مه وش برون از چرخ و استاره

بزن آتش به کشت من فکن از بام طشت من

که کار عشق این باشد که باشد عاشق آواره

اگر زخمی زنی از کین به قصد این دل مسکین

بزن که زخم بردارد چه باید کرد بیچاره

دلم شد جای اندیشه و یا دکان پرشیشه

بگو ای شمس تبریزی دلت سنگ است یا خاره

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۲۹۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک باره

چو آمد آفتاب جان نخواهم شمع و استاره

دلا نقاش را بنگر چه بینی نقش گرمابه

مه و خورشید را بنگر چه گردی گرد مه پاره

نهادی سیر بر بینی نسیم گل همی‌جویی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه