ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن
ذکر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن
سال سال ماست و طالع طالع زهرهست و ماه
ای دل این عیش و طرب حدی ندارد تن بزن
تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید
گر تو را باور نیاید سنگ بر آهن بزن
بنگر اندر میزبان و در رخش شادی ببین
بر سر این خوان نشین و کاسه در روغن بزن
عقل زیرک را برآر و پهلوی شادی نشان
جان روشن را سبک بر باده روشن بزن
شاخهها سرمست و رقصانند از باد بهار
ای سمن مستی کن و ای سرو بر سوسن بزن
جامههای سبز ببریدند بر دکان غیب
خیز ای خیاط بنشین بر دکان سوزن بزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.