گنجور

 
مولانا

هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم

دغل و عشوه که دادی به دل پاک بخوردم

بده امشب هم از آنم نخورم عشوه من امشب

تو گر از عهد بگردی من از آن عهد نگردم

چو همه نور و ضیایی به دل و دیده درآیی

به دم گرم بپرسی چو شنیدی دم سردم

نفسی شاخ نباتم نفسی پیش تو ماتم

چه کنم چاره چه دارم به کفت مهره نردم

چو روی مست و پیاده قدمت را همه فرشم

چو روی راه سواره ز پی اسب تو گردم

مکن ای جان همه ساله تو به فردام حواله

تو مرا گول گرفتی که سلیمم سره مردم

خود اگر گول و سلیمم تو روا داری و شاید

که دل سنگ بسوزد چو شود واقف دردم

به خدا کت نگذارم کم از این نیز نباشد

که نهی چهره سرخت نفسی بر رخ زردم

وگر از لطف درآیی که بر این هم بفزایی

به یکی بوسه ز شادی دو جهان را بنوردم

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

تو گمان داشتی ای جان که مگر رفتم و مردم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۶۰۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم

هم به نوعی که تواند بکند چارهٔ دردم

پیش ازینم دل دیوانه بده جای گرو بود

این زمان دل به یکی دادم و ترک همه کردم

شرم دارم ز سگان درو سکان محلت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه