گنجور

 
مولانا

چون در عدم آییم و سر از یار برآریم

از سنگ سیه نعره اقرار برآریم

بر کارگه دوست چو بر کار نشینیم

مر جمله جهان را همه از کار برآریم

گلزار رخ دوست چو بی‌پرده ببینیم

صد شعله ز عشق از گل گلزار برآریم

بر دلدل دل چون فِکنَد دولت ما زین

بس گَرد که ما از ره اسرار برآریم

چون از می شمس الحق تبریز بنوشیم

صد جوشِ عجب از خُم و خمّار برآریم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۸۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم