گنجور

 
مولانا

همچو گویی سجده کن بر رو و سر

جانب آن صدر شد با چشم تر

جمله خلقان منتظر سر در هوا

کش بسوزد یا برآویزد ورا

این زمان این احمق یک لخت را

آن نماید که زمان بدبخت را

همچو پروانه شرر را نور دید

احمقانه در فتاد از جان برید

لیک شمع عشق چون آن شمع نیست

روشن اندر روشن اندر روشنیست

او به عکس شمعهای آتشیست

می‌نماید آتش و جمله خوشیست