گنجور

 
مولانا

گفت پیغامبر که دایم بهر پند

دو فرشته خوش منادی می‌کنند

کای خدایا منفقان را سیر دار

هر درمشان را عوض ده صد هزار

ای خدایا ممسکان را در جهان

تو مده الا زیان اندر زیان

ای بسا امساک کز انفاق به

مال حق را جز به امر حق مده

تا عوض یابی تو گنج بی‌کران

تا نباشی از عداد کافران

کاشتران قربان همی‌کردند تا

چیره گردد تیغشان بر مصطفی

امر حق را باز جو از واصلی

امر حق را در نیابد هر دلی

چون غلام یاغیی کو عدل کرد

مال شه بر یاغیان او بذل کرد

در نبی انذار اهل غفلتست

کان همه انفاقهاشان حسرتست

عدل این یاغی و دادش نزد شاه

چه فزاید دوری و روی سیاه

سروران مکه در حرب رسول

بودشان قربان به اومید قبول

بهر این مؤمن همی‌گوید ز بیم

در نماز اهد الصراط المستقیم

آن درم دادن سخی را لایقست

جان سپردن خود سخای عاشقست

نان دهی از بهر حق نانت دهند

جان دهی از بهر حق جانت دهند

گر بریزد برگهای این چنار

برگ بی‌برگیش بخشد کردگار

گر نماند از جود در دست تو مال

کی کند فضل الهت پای‌مال

هر که کارد گردد انبارش تهی

لیکش اندر مزرعه باشد بهی

وانک در انبار ماند و صرفه کرد

اشپش و موش حوادث پاک خورد

این جهان نفیست در اثبات جو

صورتت صفرست در معنیت جو

جان شور تلخ پیش تیغ بر

جان چون دریای شیرین را بخر

ور نمی‌دانی شدن زین آستان

باری از من گوش کن این داستان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode