فرمود که خاطرت خوش است و چونست؟ زیرا که خاطر عزیز چیزیست، همچون دام است. دام میباید که درست باشد تا صید گیرد، اگر خاطر ناخوش باشد دام دریده باشد، به کاری نیاید. پس باید که دوستی در حقِّ کسی به افراط نباشد و دشمنی به افراط نباشد که ازین هر دو، دام دریده شود، میانه باید. این دوستی که به افراط نمیباید، در حقِّ غیر حق میگویم، امّا در حقّ باری تعالی هیچ افراط مصوّر نگردد. محبّت هرچه بیشتر بهتر، زیرا که محبّتِ غیر حقّ چون مفرط باشد و خلق مسخّر چرخ فلکند و چرخ فلک دایرست و احوال خلق هم دایر، پس چون دوستی به افراط باشد در حقّ کسی دایماً سعود بزرگی او خواهد و این متعذّر است، پس خاطر مشوّش گردد، و دشمنی چون مفرط باشد، پیوسته نحوست و نکبتِ او خواهد و چرخ فلک دایرست و احوال او دایر، وقتی مسعود و وقتی منحوس، این نیز که همیشه منحوس باشد میسّر نگردد. پس خاطر مشوّش گردد. امّا محبّت در حقّ باری در همه عالم و خلایق از گبر و جهود و ترسا و جملهٔ موجودات کامِن است. کسی موجِد خود را چون دوست ندارد؟! دوستی درو کامِن است، الّا موانع آن را محجوب میدارد. چون موانع برخیزد آن محبّت ظاهر گردد. چه جای موجودات! که عدم در جوش است به توقّع آنکه ایشان را موجود گرداند. عدمها همچنانکه چهار شخص پیش پادشاهی صف زدهاند هر یکی میخواهد و منتظر که پادشاه منصب را به وی مخصوص گرداند و هر یکی از دیگری شرمنده، زیرا توقّع او منافی آن دیگرست. پس عدمها چون از حقّ متوقّع ایجاداند، صف زده، که مرا هست کن و سَبق ایجاد خود میخواهند از باری، پس از همدگر شرمندهاند، اکنون چون عدمها چنین باشند موجودات چون باشند؟! و اِنْ مِنْ شَیْیء اِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ عجب نیست، این عجب است که وَاِنْ مِنْ لَاشَیْیءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ. کفر و دین هر دو در رهت پویان، وحده لاشریک له گویان. این خانه بناش از غفلت است و اجسام و عالم را همه قوامش بر غفلت است. این جسم نیز که بالیده است از غفلت است، و غفلت کفرست و دین بی وجود کفر ممکن نیست زیرا دین، ترک کفر است، پس کفری بباید که ترکِ او توان کرد، پس هر دو یک چیزند چون این بی آن نیست و آن بی این نیست لایتجزّی اند و خالقشان یکی باشد که اگر خالقشان یکی نبودی متجزّی بودندی، زیرا هر یکی چیزی آفریدی، پس متجزّی بودند. پس چون خالق یکیست وحده لاشریک باشد. گفتند که سیّد برهان الدّین سخن خوب میفرماید امّا شعر سنایی در سخن بسیار میآرد. سیّد فرمود همچنان باشد که میگویند آفتاب خوب است امّا نور میدهد این عیب دارد زیرا سخن سنایی آوردن، نمودنِ آن سخن است و چیزها را آفتاب نماید و در نور آفتاب توان دیدن. مقصود از نورِ آفتاب آنست که چیزها نماید. آخر این آفتاب چیزها مینماید که بهکار نیاید. آفتابی که چیزها نماید بهکار آید حقیقت آفتاب او باشد و این آفتاب فرع و مجاز آن آفتاب حقیقی باشد. آخر شما را نیز بهقدر عقل جزویِ خود ازین آفتاب دل میگیرید و نور علم میطلبید که شما را چیزی غیر محسوسات دیده شود و دانش شما در فزایش باشد و از هر استادی و هر یاری متوقّع میباشید که ازو چیزی فهم کنید و دریابید، پس دانستیم که آفتابِ دیگر هست غیرِ آفتاب صورت، که از وی کشف حقایق و معانی میشود و این علم جزوی که در وی میگریزی و ازو خوش میشوی فرع آن علم بزرگ است و پرتو آنست. این پرتو ترا بهآن علم بزرگ و آفتاب اصلی میخواند که اُولئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیْدٍ. تو آن علم را سوی خود میکشی او میگوید که «من اینجا نگنجم و تو آنجا دیر رسی، گنجیدن من اینجا محال است و آمدن تو آنجا صعب است تکوینِ محال، محال است امّا تکوینِ صعب، محال نیست» پس اگرچه صعب است جهد کن تا به علم بزرگ پیوندی و متوقّع مباش که آن اینجا گنجد که محال است. و همچنین اغنیا از محبّت غنای حقّ، پولپول جمع میکنند و حبّهحبّه تا صفت غِنا ایشان را حاصل گردد؛ از پرتو غنا، پرتو غنا میگوید من منادیام شما را از آن غنای بزرگ، مرا چه اینجا میکشید؟ که من اینجا نگنجم. شما سوی این غنا آیید. فیالجمله اصل عاقبت است عاقبت محمود باد. عاقبتِ محمود آن باشد که درختی که بیخ او در آن باغ روحانی ثابت باشد و فروع و شاخههای او میوههای او بجای دیگر آویخته شده باشد و میوههای او ریخته، عاقبت آن میوهها را به آن باغ برند زیرا بیخ در آن باغ است و اگر بعکس باشد اگرچه بهصورت تسبیح و تهلیل کند چون بیخش درین عالم است آن همه میوههای او را بهاین عالم آورند و اگر هر دو در آن باغ باشد نور علی نور باشد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی اهمیت تعادل در دوستی و دشمنی پرداخته است. نویسنده تأکید میکند که محبت و دوستی نباید به افراط برسند و باید در میانه باشند، زیرا افراط در هر دو طرف میتواند به آسیب و مشوشی خیال منتهی شود. اما در مورد محبت به خداوند، هر چه بیشتر باشد بهتر است.
او همچنین به موجودات و عدمها اشاره میکند که در انتظار وجود هستند و تأکید میکند که نه کفر و نه دین نمیتوانند جدا از یکدیگر وجود داشته باشند. در نهایت، نویسنده به مفهوم علم و دانش اشاره میکند و بیان میکند که علم واقعی از علم جزئی بیشتر اهمیت دارد و باید به دنبال آن بود.
تأکید بر هدف نهایی زندگی، رسیدن به معرفت و اتصال به حقیقت است که در عالم غیر محسوسات قرار دارد. به طور کلی، این متن پیامی از اهمیت تعادل، محبت و جستجوی حقیقت را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: فرمودند که انسان باید خوشخاطر باشد زیرا خاطر و ذهن او مانند دام است. دام باید به درستی تنظیم شود تا بتواند شکار کند؛ اگر ذهن ناخوش باشد، دام نیز خراب میشود و کارایی نخواهد داشت. بنابراین، دوستی و دشمنی هر دو نباید به افراط کشیده شوند زیرا هر کدام که افراطی شود، دام را تخریب خواهد کرد و باید به میانهروی دست یافت. این دوستیهایی که پیشنهاد میشود، در حق دیگران است، اما در مورد محبت به خداوند، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هرچه محبت بیشتر باشد، بهتر است. زیرا اگر دوستی به افراط برسد، ممکن است همواره بخت را در دل خود بگنجاند و این امر ممکن نیست. از سوی دیگر، اگر دشمنی افراطی باشد، همواره نحسی را به همراه خواهد داشت و این نیز ممکن نیست. پس در هر دو حالت، خاطر انسان مشوش میشود. محبت به خداوند در کل عالم و برای تمام مخلوقات وجود دارد، به طوری که هر موجودی به نوعی دوست دارد و منتظر است تا از وجودش بهرهمند شود. عدم (وجود نداشتن) مانند افرادی است که در برابر پادشاه ایستادهاند و هر یک انتظار دارند که پادشاه به آنها مقام دهد. لذا عدمها که به وجود امید دارند، با یکدیگر در رقابت هستند. اما اگر اینچنین است، موجودات چه حالتی دارند؟ تمامی موجودات در حال تسبیح خداوندند و این عجیب نیست که هر چیزی به تسبیح و حمد خدا مشغول است. کفر و دیانت هر دو در مسیری حرکت میکنند که به یکتایی خداوند اشاره دارد. این جهان و موجودات بر پایه غفلت شکل گرفتهاند و این غفلت به نوعی کفر است. دین نمیتواند بدون وجود کفر معنا پیدا کند، چون دین در واقع ترک کفر است. بنابراین، کفر و دین به نوعی به هم پیوستهاند و از یک خالق ناشی میشوند. در ادامه، اشارهای به سخنان سیّد برهانالدّین و مقایسه آن با اشعار سنایی شده است. وی به زیبایی کلام خود اشاره کرده و تأکید دارد که اشعار سنایی چون نور آفتابند که امور را نمایان میکند، اما حقیقت آفتاب برتر از آن است. انسان باید از نور علم الهی راهی به سوی فهم عمیقتر پیدا کند و علم واقعی در سطحی بالاتر از علم جزئی قرار دارد. او همچنین بر این نکته تأکید میکند که فراوانی محبت و غنای الهی قادر است انسان را به سویی دعوت کند که به معنای عمیقتری از وجود برسد. در نهایت، به این نکته اشاره میشود که ریشه درختان ایمان باید در باغ روحانی باشد و میوههای آن ممکن است در دنیای مادی قرار داشته باشند، اما سرانجام به آن باغ بر خواهند گشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.