شیخ ابراهیم گفت که سیفالدین فرّخ چون یکی را بزدی خود را به کسی (دیگر) مشغول کردی به حکایت، تا ایشان او را میزدندی. و شفاعت کسی به این طریق و شیوه پیش نرفتی. فرمود که هرچ درین عالم میبینی در آن عالم چنان است بلک اینها همه انموذج آن عالمند و هرچ درین عالم است همه از آن عالم آوردند که «وَ اِنْ مِن شَیْیء اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَّزِلُهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ» طاس بعلینی بر سر طبلهها دواهای مختلف مینهد از هر انباری مشتی؛ مشتی پلپل و مشتی مصطکی، انبارها بینهایتاند ولیکن در طبلهٔ او بیش ازین نمیگنجد. پس آدمی بر مثال طاس بعلینی است یا دکان عطّاریست که در وی از خزاین صفات حق مشت مشت و پاره پاره در حقّهها و طبلهها نهادهاند تا درین عالم تجارت میکند لایق خود؛ از سمع پارهای و از نطق پارهای و از عقل پارهای و از کرم پارهای و از علم پارهای. اکنون پس مردمان طوّافان حقّند طوافیی میکند و روز و شب طبلها را پر میکنند و تو تهی میکنی یا ضایع میکنی تا به آن کسبی میکنی روز تهی میکنی و شب باز پر میکنند و قوت میدهند. مثلاً روشنی چشم را میبینی؟ در آن عالم دیدههاست و چشمها و نظرها مختلف از آن نموذجی به تو فرستادند تا بدان تفرّج عالم میکنی. دید آن قدر نیست ولیک آدمی بیش ازین تحمّل نکند. این صفات همه پیش ماست بینهایت؛ به قدر معلوم به تو میفرستیم پس تأمّل میکن که چندین هزار خلق قرناً بعد قرن آمدند و ازین دریا پر شدند و باز تهی شدند؛ بنگر که آن چه انبار است! اکنون هرکهرا بر آن دریا وقوف بیشتر دل او بر طبله سردتر. پس پنداری که عالم از آن ضرّابخانه به در میآیند و باز به دارالضّرب رجوع میکند که اِنَّا لِلهِّ وَ اِنَا اِلَیْهِ رَاجِعُوْنَ اِناّ یعنی جمیع اجزای ما از آنجا آمدهاند و انموذج آنجااند و باز آنجا رجوع میکنند از خُرد و بزرگ و حیوانات اما درین طبله زود ظاهر میشوند و بی طبله ظاهر نمیشوند از آنست که آن عالم لطیف است و در نظر نمیآید. چه عجب میآید نمیبینی نسیم بهار را چون ظاهر میشود در اشجار و سبزهها و گلزارها و ریاحین؟ جمال بهار را به واسطهٔ ایشان تفرّج میکنی و چون در نَفَس نسیم بهار مینگری هیچ ازینها نمیبینی نه از آنست که در وی تفرجها و گلزارها نیست؟ آخر نه این از پرتو اوست؟ بل که درو موجهاست از گلزارها و ریاحین لیک موجهای لطیفند در نظر نمیآیند الا بواسطه؛ از لطف پیدا نمیشود. همچنین در آدمی نیز این اوصاف نهان است ظاهر نمیشود الا بواسطهٔ اندرونی یا بیرونی؛ از گفتِ کسی و آسیب کسی و جنگ و صلح کسی پیدا میشود. صفات آدمی نمیبینی؛ در خود تأمّل میکنی هیچ نمییابی و خود را تهی میدانی ازین صفات نه آنست که تو از آنچ بودهای متغیّر شدهای؛ الّا اینها در تو نهانند، بر مثال آبند در دریا از دریا بیرون نیایند الا بواسطهٔ ابری و ظاهر نشوند الا به موجی. موج جوششی باشد از اندرون تو ظاهر شود بیواسطهٔ بیرونی ولیکن مادام که دریا ساکن است هیچ نمیبینی و تن تو بر لب دریاست و جان تو دریاییست نمیبینی درو چندین ماهیان و ماران و مرغان و خلق گوناگون بدر میآیند و خود را مینمایند و باز به دریا میروند صفات تو مثل خشم و حسد و شهوت و غیره ازین دریا سر برمیآرند پس گویی صفات تو عاشقان حقّند لطیف، ایشان را نتوان دیدن الا بواسطهٔ جامهٔ زبان؛ چون برهنه میشوند از لطیفی در نظر نمیآیند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.