الحمدلله الذی صیّر نفوس العارفین طائرة فی مطار امتثال امره و زجرها بنهیه عن المعاصی، فانزجرت عنها بزجره و سقی قلوب العاشقین محبّته فما صحت من سکره، و الهمها ادامة ذکره فما تفتر من ذکره و أری المبتلی جزیل ثواب صبره علی بلائه، فاستعذب مرارة صبره و نصب للغنی علم احسانه الیه و انعامه علیه لیستدل به علی وجوب حمه و شکره، سبحان الذی جعلکل قلب من قلوب احبائه مقراً بمحبته و صیر محبته مستقرة فی سویدائه و حبته و اطلع نفوس العارفین علی آیات توحیده و معرفته و ألهم الارواح بالارتیاح الی بحبوبة جنته و الاشتیاق الی نظره و رؤیته و اشهد ان لا اله الاالله وحده لاشریک له شهادة تؤمن قائلها من عذابه و سطوته و اشهد ان محمداً عبده و رسوله الذی نسخ الشرایع المتقدمه بشریعته و ختم رسالة الرسل برسالته، صلی الله علیه و علی آله و اصحابه و عترته و علی الخلفاء الراشدین خصوصاً علی ابی بکر الصدیق فی قوله و عقیدته و عمر الفاروق الذی فرق بین الحق و الباطل بقضیته و علی عثمان ذی النورین الذی نورالله قلبه بنور معرفته و علی علی المرتضی فی خلقه و سیرته و علی الحسن و الحسین الذی خصصهما الله علی خلقه بقربه و رحمته و علی جمیع المهاجرین و الانصار من اتباعه و صحابته و سلم تسلیماًکثیرا. عن الحسن البصری انه قال: حدثنی جماعةکلهم سمعوا الحدیث عن النبی صلی الله علیه و سلم یقول: «ان الله تعالی لما خلق العقل فقال له: اقعد، فقعد. ثم قال له: قم فقام: ثم قال له: اقبل، فاقبل. ثم قال له: ادبر، فادبر. ثم قال له: تکلم، فتکلم. ثم قال له: انصت، فانصت. ثم قال له: انظر، فنظر. ثم قال له: انصرف، فانصرف. ثم قال له: افهم، ففهم. ثم قال له: وعزتی و جلالی و عظمتی و کبریائی و سلطانی و جبروتی و علوی و ارتفاع مکانی و استوائی علی عرشی و قدرتی علی خلقی، ما خلقت خلقاً اکرم علی منک و لااحب الی منک، بک اعرف و بک اعبد و بک اطاع و بک اعطی و بک اعاتب، لک الثواب و علیک العقاب، صدق الله و صدق رسول الله.
رسول مجتبی، سفیر معلی، مقرب «ثم دنی فتدلی» خاص الخاص «قاب قوسین اوادنی»، محمد مصطفی، خیر اولین و آخرین، خاتم النبیین خلاصهٔ موجودات، مظهر آیات بینات، دریای بی پایان بی قیاس، آفتاب «جعلناله نوراً یمشی به فی الناس»،کلید فردوس و حدایق، کاشف رموز و اسرار حقایق، آن منور منور صاحب توقیع «انا اعطیناک الکوثر» صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین چنین میفرماید و بر طالبان صادق و مجتهدان عاشق چنین املا میکند که: «ان الله تعالی لما خلق العقل»، میفرماید: آن صانع قدیم و آن حاضر ناظر، و آن بصیر سمیع، آن زندهای که همهٔ زندگان زندگی از او یابند و آن قیومی که همهٔ محتاجان در وقت ضرورت و درماندگی به درگاه او شتابند. آن قهاری که گردن قاهران را به زنجیر و غل «انا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً» بربسته است و رگ جان دشمنان چراغ دین و دیانت را به تیغ «لقطعنامنه الوتین» شکسته است جل جلاله چون عقل را که تاج زرین اوست، بر فرق «ولقدکرمنا بنی آدم» نهاد، عقل چیست؟ قندیل عالم مهین و نور «طور سینین»، و امیر داد «وهذا البلد الامین» و خلیفهٔ عادل حضرت رب العالمین است. عقل چیست؟ سلطان عادل و خوش خوست و سایهٔ رحمت لاهو الاهوست. عقل کیست؟ آن که فاضلان صفهٔ صفا و صفوت ره نشین ویند و انبارداران «الدنیا مزرعة الاخرة» خوشه چین ویند.
در شرح بیفزا، شرح عقل دل را مشرح کند. عقل چیست؟ گره گشای عقدههای مشکلات و مشاطهٔ عروسان مضمرات معضلات قلاوز ارواح تا به حضرت فالق الاصباح که رمزی از اسرار او اشارت رفت. چون از عالم لامکان و از کتم غیب به صحرای وجود آورد تا صحرای وجود، از این آفتاب سعود نور و ضیا گرفت، خواست که هنرهای عقل را و عجایبها و لطایف ها و غرایبها که در ضمیر عقل بود، بر موجودات پیدا کند و او را بدان فضیلت از همه ممتاز و جدا کند، سنگ محکی میبایست که تا صفا و خالصی و پاکی و بی عیبی این نقد ظاهر شود. به گواهی آن محک، ترازویی میبایست که این نقد شریف و این موهبت لطیفِ تمام عیار را بدان ترازو برکشند تا سنگ و هنگ او پیدا شود که هیچ چیز در هجده هزار عالم بی گواهی ترازو، نه عزیز شود و نه خوار شود.
ترازو تنها نه این است که بر دکانها آویختهاند در بازارها، ترازو آیت حق است و سرّ خداست و تمییز علم است که آن ترازوی روحانی است. میزان آسمانی است که این همه ترازوهای جهان را از آن ترازو بیرون آوردهاند. میوه را ترازوی دیگر، سخن را ترازویی دیگر، که بدانی که راست است یا دروغ است، حق است یا باطل است. آدمی را ترازوی دیگر که بدانی که آن آدمی چند ارزد. حیوان را ترازوی دیگر. ملایکه را ترازوی دیگر که: «و ما منا الاله مقام معلوم». پریان را ترازوی دیگر که: «و انا منا الصالحون و منا دون ذلک». انبیا را ترازوی دیگر که: «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض». ترازو از آفتاب ظاهرتر است در عالم که حق تعالی با آفتاب قرین کرد و پهلوی آفتاب نشاند که آفتاب را بر ترازو برسنجد تا بدانند که در کدام درجه است، مقارنه با چیست. ترازو از آسمان محیطتر است. آسمان محتاج تر ازوست و ترازو محتاج آسمان نیست.
حق تعالی بیان کرد که: «السماء رفعها و وضع المیزان ان لاتطغوا فی المیزان» آسمان بلند است، میزان از آسمان، بلندتر است ولیکن به تواضع «وضعها» به زمین آمده است. با خلقان میگوید که: من از عالم بلند بلند آمدهام. ای ترازو، به چه کار آمدهای؟ آمدهام تا سبکساران را و سبک عقلان را بدیشان بنمایم، تا سبک عقلی خود ببینند و به تدارک و داروی حال خود مشغول شوند خویشتن را گوهری و گرانیی و ثباتی و تمکینی حاصل کنند.
گر از هر باد چون کاهی بلرزی/اگر کوهی شوی،کاهی نیرزی
ای ترازو، گرانی به چه حاصل کنیم؟
گفت: شما چون پوستید و جسمید، آب و گلید خویشتن را مغز نغز و جان و دلی حال کنید.
ای ترازو! این مغز از کجا حاصل کنند؟
گفت: آخر این همه گیاهها و سنبلها به گندم و جوز و باقلی و داروها و گیاه ها، همه اول از زمین برگی می رویند که ایشان را مغزی نیست. از هوای موافق جذب می کنند، چنان که مردم گرما زده و سینهٔ گرم سوخته، نفس را چون به خود کشد، آن برگها از هوای بهار چنان به خود می کشند و از تخت زمین، آب میکشند از میان گِل آب را چون جدا میکنند و به خود میکشند. آدمی زنده از قدح آب که در او خاشاک بود، نتواند آب صاف به خود کشیدن، زهی قدرت که حق تعالی چوب را و گیاه را داده است که از میان وَحَلِ تیره آب آمیخته با صد هزار چیز، آب صافی به خود جذب میکند و وجود خود را بدان نعمت حق، پر مغز و آراسته میکند.
پس باد علم و آب علم از بهر نهال آدمی فرستادهاند که: «العلم حیوة القلوب و العمل کفارة الذنوب» اگر سینهٔ گرم داری، نسیم علم و حکمت درختوار بکش. اگر جگر بریان داری از آب حیات عمل تشنهوار بچش. چون سلیمان بهار بر تخت عدل نشست که: «علمنا منطق الطیر» بهار، حیاتی است که باد تخت اوست که «و سخرنا له الریح». آمده است تا عدل در جهان بگستراند و ظلمی که کافر خزان، بر ساکنان باغ و بوستان رانده است، داد آن خوبرویان از آن زشت فعلان بستاند. از زمین و از درخت، پیش این سلیمان وقت، هر نباتی زبانی برون آورد به دعوی که من، گوهری دارم و میوهای دارم و مغزی دارم و اینک زبان سنبل من گواه است. سلیمان بهار گفت که: هر دعوی را ترازویی است.
دعوی عشق کردن آسان است/لیک آن را دلیل و برهان است
ای اصناف درخت و انواع نبات که دهانها گشادهاید و زبان دعوی جنبانیدیت، اینک ترازو بیارید تا معنوی از مدعی ظاهر شود. آن ترازوکدام است؟ یکی باد است و یکی آب. هر برگی که سنبله ای داشت و میوهای داشت و قیمتی داشت و قامتی داشت، ترازوی باد و آب آمد تا هنر او را و گوهر او را در عالم آشکارا کند. یک مثقال ذره، از هنر هیچ درختی وگوهری پنهان نماند. ترشی، ترشی نماید که: «وجوه یومئذ باسره» شیرین، شیرینی بنماید که: «وجوه یومئذ مسفره ضاحکه مستبشره». آنچه بیخ آن درختان، در زمین در تاریکی آب و گل هنری و معنیی داشت و حلال صاف میخوردند و از مخالف تیره پرهیز میکردند و در خود گوهری و هنری میدیدند که دیگران، آن نمیدیدند می گفتند که: دریغ که ما، در زیر زمین چنین هنرها داریم و چنین موزونی ها و خوبی ها داریم و از جناب حق، چنین عنایت ها داریم و بیخ های دیگر از این خبر ندارند. دریغا روز بازاری بودی تا ما جمال خود بنمودیمی، تا نغزی ما بدیدندی و زشتی دیگران بدیدندی.
ایشان را از عالم غیب، جواب می آمدکه: ای محبوسان آب وگل، بر کار باشید و هنر حاصل کنید و دل شکسته مباشید و مترسید که هنرهای شما پنهان نماندکه این گوهرها و میوه ها در خزینهٔ وجود شما نهادیم و شما را از خود خبر نبود. این در غیب علم ما بود و این هنرها و خوبی ها که شما امروز در خود میبینید، پیش از آنکه اینها در وجود شما درآید، در دریای غیب این گوهرها میتافتند و به سوی خزاین خاکیان میشتافتند. ما چنین خاصیت نهادهایم در هر صاحب هنری و هر پیشهوری و هر استادکاری، از زرگری و جوهری و سیمیاگری وکیمیاگری و پیشهوران و عالمان و محققان که همواره در جوش باشند و هنر خود آشکارا کنند، آن جوش ما نهادهایم و آن طلب ما نهاده ایم که ایشان بیقرار شدهاند همچون دختران نوبالغ در خانهها چادر و جمال می آرایند، در آینه می نگرند و می خواهند تا پرده بدرانند و جمال به خاص و عام بنمایند و از میان جان می گویند:
ما را به دم پیر نگه نتوان داشت/در عالم دلگیر، نگه نتوان داشت
وآن را که سر زلف چو زنجیر بود/در خانه، به زنجیر نگه نتوان داشت
پس تقاضای همهٔ خوبان و هنرمندان که می جوشند بر خود تا جمال و کمال خود بنمایند، دکانی می طلبند تا بر آن دکان، هنر خود پیداکنند. آخر این تقاضاها از آب بی خبر نیست. پوست و گوشت و استخوان را چه خبر از هنر؟ چنانکه آن روباه، در میان کشتزار، دنبه ای دید آویخته. گفت: هر آینه اینجا دامی است و این فعل صیادی است که هرگز از کشتزار دنبه نروید. دنبه در میان کشتزار چه کار دارد؟ پس در عالم کشتزار نهاد آدمی که آنجا وشت و پوست و استخوان روید، این همتها و تقاضاها چه کار دارد؟ این تقاضای صفات پاک من است.
موسی علیه السلام سؤال کرد در آن زمانی که صدهزار عجایب بر او تاختن آورد و حیران شد. او را از این عالم بدان عالم بردند. عالمی حیات در حیات، روح در روح، نور در نور، ذوق در ذوق، موج میزد و لمعان می کرد. گفت: یا رب! ما از این عالمیم. شهرما، این است. معدن ما این است. از این کان و معدن بی پایان نقدۀ وجود ما را بدان بازار طراران چرا بردی؟ چه حکمت بود، چنین گوهر نفیس را بدان عالم خسیس بردن؟
حق جل جلاله فرمود: ای موسی! «کنت کنزاً مخفیا فاحببت ان اعرف»: گنجی بودم پنهان، خواستم که مرا بشناسند.
موسی گفت: یارب! آنهاکه اهل گنج بودند، می شناختند و می دانستند و ماهی، دریا را چون نداند؟ و دیدۀ روشن آفتاب را چون نداند؟ و طوطی ربانی، شکرستان بی نهایت را چون نشناسد؟ بلبل آسمانی،گلستان «خلق الورد الاحمر من عرقی» را چون نداند؟ و بر رخسارگل خوش عذار، بلبل چون سرمست و بی خود نشود؟ و از آن مستی، نطقش چون به جوش نیاید و بی خود، هزار و یک نوای گوناگون نسراید، بر هزار و یک پرده که این پرده به آن نماند؟ ای بلبل عشق ابدی! این هزار پرده و یک پرده ازکدام مغنی آموختی؟ ازکدام مطرب تعلیم کردی؟ بلبل می گوید: از آن مادرکه من زاییدم، همه دانا و اوستاد زایند. علم مادرزاد دارند. عقل مادرزاد دارند. من از نر و مادۀ بشریت نزاییدهام؛ به حقیقت از مادر عشق گل زاییدهام. عشق من مادرزاد و عقل من مادرزاد. من اُمیَم، اُمی را دو معنی باشد: یکی آنکه نانویسنده بود و ناخواننده و اغلب، از امی این فهم می کنند اما به نزد محققان، امی آن باشدکه آنچه دیگران به قلم و دست نویسند، او بی قلم و دست بنویسد و آنچه دیگران از بوده وگذشته حکایت کنند او از غیب و آینده و نابودو ناآمده حکایت کند.
بوده بیند هر آنکه جانورست آنکه نابوده دید، او دگرست
ای محمد! تو امی بودی و یتیم بودی. پدری و مادری نبودکه ترا به مکتب برند و خط و هنر آموزند. این چندین هزار علم و دانش، ازکجا آموختی؟ هرچه از بدو وجود و آغاز هستی در عالم آمد، قدم قدم، از سفر او حکایت کردی؟ از سعادت او و از شقاوت او خبر دادی؟ از باغ بهشت، درخت درخت، نشان دادی؟ و تا حلقه های گوش حوران، شرح کردی و از زندان دوزخ، زاویه زاویه، هاویه هاویه حکایت کردی؟ تا منقرض عالم و آخرابد که او را آخر نیست، درس گفتی؟ آخر این همه ازکه آموختی؟ و به کدام مکتب رفتی؟
گفت: چون بی کس بودم و یتیم بودم، آنکس بی کسان، معلم من شد. مرا تعلیم کردکه: «الرحمن علم القرآن» و اگر از خلق بایستی این علم را آموختن، به صد سال و هزار سال نتوانستمی حاصل کردن و اگر بیاموختمی، علم آموخته، تقلیدی باشد. مقالید آن به دست او نباشد. بربسته باشد، بر رُسته نباشد. نقش علم باشد، حقیقت علم و جان علم نباشد.
همه کس بر دیوار نقش تواندکردن،که سرش باشد، عقلش نباشد. چشمش باشد، بینائیش نباشد. دستش باشد، عطایش نباشد. سینه اش باشد، اما دل منورش نباشد. شمشیریش به دست باشد، اما شمشیرگذاریش نباشد. در هر محرابی، صورت قندیل کنند اما چون شب درآید یک ذره روشنائیی ندهد. بر دیوار نقش درخت کنند، اما چون بیفشانی، میوه ای فرونیاید. اما آن نقش، دیوار را اگرچه چنین است بی فایده نیست، از بهر آنکه اگرکسی در زندانی زاییده شد، جمعیت خلقان ندید و روی خوبان ندید در آن زندان، بر در و دیوارهای زندان اگر نقشها بیند و صورتهای خوبان بیندو شاهان و عروسان بیند و صورت تجمل پادشاهان و تخت و تاج بیند و صورت بزم و مجلس صورت مغنیان و رقاصان بیند از آنجاکه الفت جنسیت است باز پرسد و فهم کندکه بیرون این زندان عالمی است و شهرهاست و چنین صورتهای زیباست و چنین درختان میوه دارندکه اینجا نقش کرده اند آتشی در نهاد او افتدکه چنین چیزها در عالم هست و ما زنده درگور مانده و این نعره برآرد و به اهل زندان گوید:
ای قوم از این سرای حوادث حذرکنید خیزید سوی عالم علوی سفرکنید
جانکمال یافته در قالب شما وانگه شما حدیث تن مُخْتَصَرکنید
عیسی نشسته پیش شما و آنگه از سَفَه دلتان دهدکه بندگی سم خرکنید؟
ای روحهای پاک در این تودههای خاک تاکی چو حس اهل سقر مستقرکنید؟
دیر است تا دَمامهٔ دولت همی زنند ای زنده زادگان سر از این خاک برکنید
ای محبوسان جهان نادیده! چاره ای نمی کنید! آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها آخر این نقشها را حقیقت ها باشدکه هیچ دروغی بی راست نیست. هر جا دروغی گویند، به امید آن گویندکه شنونده، وقتی آن را به جای راست قبول کندکه راست را بداند، راستی دیده باشد تا این دروغ را به جای آن قبول کند. درم قلب را بدان طمع خرج کردندکه مشتری آن را به جای نقرۀ خالص بگیرد، و وقتی گیردکه این مشتری، خالصی دیده باشد تا این را به بوی آن قبول کند هرجا دروغی بود، راستی باشد و هر جا قلبی باشد، خالصی جنس آن باشد و هرجا خیالی بود، حقیقتی باشد.
اکنون این صورتها و خیالهاکه بر این دیوار زندان عالم فانی است که می نمایند و محو می شوند با چندهزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازهاگفتی. اینک نقش از ایشان رفت. برو بر گورستان، سنگهای لحدبرگیر،کلوخ هاشان را می بین نقشها محو شده، یقین دان که آن نقشهای خوب، عکس آن نقشهاست که بیرون زندان دوستان است که «الباقیات الصالحات خیر» کجایند این صورتهای باقی؟: «عند ربک» نزد آنکس اند که رب توست که دم بدم تربیتهای او به تو می رسد. شرح این دراز است بیا تاکوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم و به آنجا رویم که حقیقت این نقشهاست که ما بر آن عاشقیم. چون آنجا باز رویم، موسی وار در آن آب حیات غوطه می خوریم، ماهی وار با آن دریای حیات می گوییم: چرا موج زدی و ما را به خشکی آب وگل انداختی؟ این چنین رحمت که تراست چنان بی رحمی چراکردی؟ ای بی رحمی تو شیرین تر از رحمتهای رحیمان عالم. جواب می فرماید: «کنت کنزاً مخفیاً احببت ان اعرف»: گنجی بودم پنهان در پردۀ غیب در خلوت لامکان از پس پرده های هستی، خواستم تا جمال و جلال مرا بدانند و ببینندکه من چه آب حیاتم و چه کیمیای سعاداتم.
گفتندکه: ما که ماهیان این دریاییم، اول در این دریای حیات بوده ایم. ما می دانستیم عظمت این دریا را و لطف این دریا راکه مس اکسیرپذیر این کیمیای بی نهایتیم، می دانستیم عزت این کیمیای حیات را و آنهاکه ماهیان این دریا نبودند در اول چندانکه بر ایشان عرضه کردیم، نشنیدند وندیدند و ندانستند. چون اول عارف ما بودیم و آخر عارف این گنج هم ماییم. این چندین غربت دراز، جهت «احببت ان اعرف» خواستم که تا مرا بدانند این با که بود؟
جواب آمدکه: ای ماهیان! اگر چه ماهی قدر آب داند و عاشق باشد و چفسیده باشد بر وصال دریا، اما بدان صفت و بدان سوز و بدان گرمی و جانسپاری و ناله و خونابه باریدن و جگر بریان داشتن نباشدکه آن ماهیی که موج او را به خشکی افکند و مدتهای دراز بر خاک گرم و ریگ سوزان می طپدکه: «لایموت فیها ولایحیی» نه فراق دریا می گذاردکه حلاوت زندگانی یابد و خود با فراق دریای حیات، چگونه لذت حیات یابدکسی که آن دریا را دیده باشد؟
هرکه او اندر شبی یک شربت وصل تو خورد چون نماند آن شراب او داند از رنج خمار
امکان زیستن بی دریا و امکان مردن نی، از امید رسیدن به دریا.
گوییکه مگر به باغ زر رشته امی یا بر رخ خویش زعفران کشته امی
اومید وصال تو رها مینکند ورنی خود را به رایگان کشته امی
دریا این ندا می کند و این وحی می فرمایدکه: «ولاتقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما» و حکمتی دیگر، چنانکه خواستم که گنج خود را ظاهرکنم. خواستم که گنج شناسی شما هم ظاهرکنم و چنانکه خواستم که صفا و لطف این دریا را پیداکنم خواستم که بلند همتی این ماهیان را و لطف پروردگی این ماهیان و این خلق دریا را پیداکنم تا وفای خود را ببینند و همتشان آشکارا شود. «الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون».
صدهزار مار استکه دعوی ماهیی میکند صورت، صورت ماهی و معنی، معنی مار.
جان پاکان غذای پاک خورد مار باشدکه باد و خاک خورد
باد و خاک غذای ماهی نیست. هر حیوانی راکه از دوربینی، ندانیکه سگ است یا آهوست. اگر سوی استخوان رود، آهو نیست.
مسئلهای است در شریعت،که گرگ با آهو جفت شد، میان ایشان بچه ای زاییده شد. این بچه را حکم آهوگیریم یا حکم گرگ؟ در اینجا اختلاف علماست. شرح آن قولها در مدرسه توان بحث کردن، الا آنچه قول درست است، آن است که پیش او بندگیاه بیندازیم و مشتی استخوان بیندازیم. اگر سر به گیاه فرود آورد، آهوست، و اگر سر به استخوان فرود آورد حکم گرگ دارد در هر آبی که او دندان اندرکند پلید شود، زیراگرگ هم، سگ است الا صحرایی است. اکنون غذای مار، باد است و خاک و غذای مار نفس اماره هم باد است و خاک. آن خاک کدام است؟ چرب و شیرین دنیاکه از خاک رسته است. خدا او را رنگی داده است. اگر خواهی عاقبت بنگرکه خاک می شود. آن نقش از او می رود. اکنون چون دانستی که نان وگوشت، خاک رنگین است اگر مار نهای، غیر این غذایی بجو. دیگر غذای مار، باد است. کدام باد است؟ باد جاه امیری و خواجگی که آدمی همین که از نان سیر شد ازگرسنگی، دست آرزوی باد خواجگی در سر می کندکه اصل ما چنین بوده است و ما چنین محترم بوده ایم. منصب طلب میکند آن نفس مار پاره چون این خاک و باد فراوان یافت، اژدهایی میشود همچون فرعون.
مخالفان تو موران بدند و مار شدند بر آر از سر موران مارگشته دمار
مده زمانشان زین بیش و روزگار مبر که اژدها شود ار روزگار یابد مار
اکنون مؤمنان، مار خالص نیستند ماهی خالص نیستند بلکه مار ماهیاند نیم دست راستشان، ماهی است و نیم دست چپ، مار. ساعتی آن نیم به باد و خاک دنیا میکشد و ساعتی این نیم، به طلب دریا می کشد.
ما میخواهیم و دیگران میخواهند تا بخت کرا بود،کرا دارد دوست
*
آدمی هست طرفه معجونی از عزیز عزیز وز دونی
اکنون چون مجاهده کرد این نیم دست راست که عقل استکه: «ان الله تعالی لما خلق العقل قال له اقبل فأقبل، ثم قال له ادبر فأدبر» خطاب کرد این عقل راکه رو آر به من، رو آورد بدوگفت: ای عقل رو بگردان از من،گفت: فرمان بردارم. پشت آوردن به امر، روآوردن است. نبینی که فرشتگان را فرمودکه: به جای سجود من سجود آدم کنید. این از روی ظاهر، پشت آوردن به بندگی حق و روی آوردن به غیر حق بود؛اما چون به امر بود، رو آوردن بود به حق، بلکه عظیمتر، چرا عظیمتر؟ از بهر آنکه ایشان، سالها حق را سجود می کردند از بیگانه تمییز نمی یافتند و با ابلیس هم کاسه و هم خرقه بودند. به این یک رو از حق گردانیدن و به آدم روکردن خلعت تمییز یافتند و از بیگانه ممتاز شدند و ابلیس،گرچه بظاهر پشت به حق نکرد و از سجود حق ننگ نداشت از سجود غیر ننگ داشت، الاچون پشت به امرکرد، درنگریست روی خود را پشت دید و پشت فرشتگان را روی دید.
اکنون ای بندۀ مؤمن که نیم تو، مارست و نیم تو ماهی، ساعتی رو به ماهی میکن که روبه حضرت ما دارد و ساعتی برای مصلحت، روی به مار می کن. آن اولین چیست؟: «ایاک نعبد»: مشغولیم به عبادت تو، به امر تو. «وایاک نستعین»: هم به امر تو، پشت آوردیم بندگی تو و رو آوردیم به تیمار نفس اماره که پشت او سوی درگاه توست، از بهر آنکه تو این دشمن را سبب ماکرده ای. چنانکه ازکافران خراج ستانند از بهر قوت اسلام، او را نیز همچون این مار و ماهی که گفتیم، دو صفت است:
یک صفت، بند اوست و یک صفت، پای اوست. آن صفت که پای اوست، شوق جنسیت است و آن صفت که بند اوست، خویشی است که او را با خاک است. زیرا اول گوهری آفرید حق تعالی در وی نظرکرد. آن گوهر از شرم آب شد و دریا شد و بر خود بجوشید وکف کرد وکف او خاک شد و زمین شد. از آن سبب که خاک، از آب زاییده است این خویشی و تعلق بند اوست. بیدار باش ای قطره! و بدین بند و خویشی مغرور مشوکه بسیار قطره ها را این بند مغرورکرد و از طلب دریا بازداشت. خنک آن کس که او را بند آهنین بود یا چوبین بودکه همواره در آن کوشدکه آن را بشکند و بیندازد. اما آن کس راکه بند زرین باشد و او زر دوست، و یا بندگوهرین باشد و اوگوهر دوست، اکنون آن قطره که سوی دریای وحدت، سیل وار میرود آن قطره، جان مؤمن است که سیل وار می رود سوی دریای وحدت که:«انی ذاهب الی ربی» «علیه توکلی و هو حسبی، والله اعلم».
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به طور کلی بیانکنندهی عشق و علاقهی عارفان و محبین به خداوند و پیامبر اسلام (ص) است. نویسنده به ستایش خداوندی پرداخته که روحها را به سوی متابعت از او هدایت میکند و عابران را با محبت خود سیراب میسازد. اشاره به غنای علم و عقل کرده و جایگاه بلند عقل را در خلقت بشر برجسته میسازد. همچنین، با تمثیلهای زیبا و عمیق، به مفهوم عقل، علم و حقیقت اشاره میکند و تلاش میکند تا عمیقترین معانی عشق الهی را به تصویر بکشد.
نویسنده تأکید بر این دارد که شناخت خداوند و عشق به او نه تنها منجر به سعادت دنیوی، بلکه به نجات اخروی نیز میانجامد. او با مثالی از موسی و گنج مخفی الهی، به جستوجوی حقیقت و زیباییهای معنوی دعوت میکند و به انسانها یادآوری میکند که در جستجوی گنجهای معنوی و معرفت الهی باید همواره متکی به علم و عمل باشند. متن به تقابل میان دنیای مادی و معنوی میپردازد و به اهمیت دل بستن به خدا و تلاش در جهت رشد روحی اشاره میکند.
این متن در نهایت پیام فراگیر عشق و جستجوی حقیقت را در دلهای انسانها نهادینه میسازد و به باور به رحمت و حکمت خداوند در خلقت آنها تأکید میکند.
هوش مصنوعی: خدا را شکر میکنم که دلهای عارفان را به پرواز درآورده تا در پی اطاعت از دستوراتش برآیند و از نافرمانیهایش دوری کنند. این دلها با محبت او سیراب شده و گسستگیشان از مستی عشق او پابرجاست. همچنین، او در دل عاشقان یاد خود را عطا کرده، بهطوری که هیچگاه از یاد او غافل نمیشوند. بندهای که با صبر بر بلاهایش مبتلا شده، به طور شگفتانگیزی از تلخی صبرش لذت میبرد و به فضل و احسان خداوند آگاه میشود تا بتواند به واجب بودن شکر او پی ببرد. سبحان الله، او قلب هر یک از محبانش را مکانی برای محبت خود قرار داده و این محبت را در عمق وجودشان قرار داده است. او اسرار توحید و معرفت خود را به عارفان نشان داده و روحها را به نعمت بهشت و دیدن خود مشتاق کرده است. من گواهی میدهم که هیچ معبودی جز الله وجود ندارد و او یکتاست و شریکی ندارد. همچنین گواهی میدهم که محمد (ص) بنده و پیامبر اوست که شرایع پیشین را با شریعت خود نسخ کرده و رسالت رسولان را با رسالت خود خاتمه داده است. درود بر او، خانوادهاش، دوستان و خلفای راشدین، به ویژه ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان ذی النورین و علی مرتضی، و بر حسن و حسین که خداوند آنها را به نزدیکی و رحمت خود اختصاص داده و بر تمامی مهاجران و انصار. حسن بصری نقل میکند که گروهی به او گفتهاند که از پیامبر (ص) شنیدهاند که خداوند وقتی عقل را آفرید، به او گفت: "بنشین." و او نشسته است. سپس گفت: "بسته شو"، و او بسته شد. سپس گفت: "بیا"، و او آمد. و این دستورات ادامه داشت تا اینکه خداوند فرمود: "به عزت و جلالم، هیچ مخلوقی گرامیتر و محبوبتر از تو خلق نکردهام، تو را میشناسم، تو را عبادت میکنم و از تو اطاعت میکنم. پاداش تو بر من است و عذاب بر تو." این کلام صدق دارد و پیامبر نیز در مورد آن راست گفته است.
هوش مصنوعی: رسول مجتبی، مقام بلند و نزدیک به خداوند، از جانب خداوند به مقامهای عالی دست یافته است. او، محمد مصطفی، بهترین انسانها در آغاز و پایان تاریخ و آخرین پیامبر خدا، به عنوان تجلی آیات الهی و دریای نامحدود دانش شناخته میشود. نور او در میان مردم میدرخشد و او کلید بهشت و نمایانگر رازهای حقایق است. او چنین میفرماید که خداوند، وقتی عقل را خلق کرد، نشان میدهد که آن خالق با دانش و بصیرت، در همه جا حاضر است و زندگانی از او میگیرد. او قدرتی است که بر گردن ستمگران زنجیر میزند و دشمنان دین را به زانو درمیآورد. خداوند عقل را که گوهری ارزشمند است، بر سر انسانها قرار داد. عقل، نوری در جهان، نماینده عدالت و رحمت الهی است و کسی است که دانشمندان در کنار او قرار میگیرند و از علم او بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: عقل مانند نوری است که در دل روشنایی میبخشد و میتواند به حل مشکلات و معضلات کمک کند. این نور عقل به نوعی مسیری را باز میکند که انسانها بتوانند از آن فراتر بروند و به اسرار زندگی پی ببرند. فرآیند آفرینش نیز از یک دنیای نامرئی به دنیای وجود آغاز شده و نور عقل به موجودات این توانایی را میدهد که استعدادها و شگفتیهای درون خود را آشکار کنند. برای اینکه تعریف دقیقتری از ارزش و خلوص این عقل به دست آوریم، نیاز به معیاری داریم که بتواند خلوص و بیعیبی آن را اثبات کند. این وضعیت به نوعی با استفاده از یک ترازوی دقیق قابل اندازهگیری است، چرا که هیچ چیز در جهان بدون معیار مشخصی نمیتواند ارزش واقعی خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: ترازو تنها وسیلهای نیست که در فروشگاهها و بازارها استفاده میشود. بلکه نماد حق و اسرار الهی است و نشاندهنده علم و آگاهی روحانی است. این ترازوی آسمانی تمام ترازوهای موجود در دنیا را از آن استخراج کرده است. هر چیزی که دارای ویژگی خاصی باشد، ترازوی مخصوص به خود را دارد؛ مثلاً برای میوهها، سخنها، انسانها و حتی ملائکهها ترازوی مخصوص تعریف شده است تا بتوانیم حق و باطل یا راست و دروغ را تشخیص دهیم. ترازوی انسانها به ما کمک میکند تا ارزش آنان را بسنجیم و برای حیوانات و دیگر موجودات نیز ترازوی خاصی وجود دارد. حتی انبیا نیز سنجشی مخصوص به خود دارند که مقام و مرتبهی آنان را مشخص میکند. ترازوی حقیقی از آفتاب نیز روشنتر و واضحتر است، چرا که خداوند آن را در کنار آفتاب قرار داده تا بتواند بر اساس آن درجه و مقام اشیاء را بسنجند. در واقع، ترازو بر آسمان برتری دارد و آسمان برای سنجش به آن نیازمند است.
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: «آسمان بالا برده شده و میزان (ترازو) به گونهای قرار داده شده که در آن دستاندرکاران نتوانند ظلم کنند.» آسمان به خودی خود بلند است، اما ترازو به خاطر تواضعش به زمین آمده است. خداوند به انسانها میگوید: من از جهانی بلند آمدهام. ای ترازو، برای چه آمدهای؟ من آمدهام تا به کسانی که سبکبار و کمعقل هستند کمک کنم تا به حال خود توجه کنند و بفهمند که باید به ارزش و ثبات واقعی خود بپردازند و تلاش کنند تا خود را گرانبها و مستحکم کنند.
هوش مصنوعی: اگر مانند کاهی از هر بادی بلرزی و بیثبات و سست باشی، هرگز به پای کوه محکم و استوار نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: ای ترازویی که برای سنجش وزن استفاده میشود، برای چه چیزی میخواهیم سنگینی و فشار را تحمل کنیم؟
هوش مصنوعی: او گفت: چون شما وجود دارید و شکل جسمانی دارید، خود را به آب و گل تشبیه کنید و بهتر است که با روح و دل خود، عمق وجودتان را کشف کنید.
هوش مصنوعی: ای ترازوی سنگین! این مغز را از کجا به دست بیاورند؟
هوش مصنوعی: گفت: بالاخره این همه گیاهان و سنبلها که شامل گندم، جوز، باقلی، داروها و دیگر گیاهان هستند، ابتدا از زمینی به وجود میآیند که خودشان مغزی ندارند. آنها از هوای مناسب بهرهبرداری میکنند، بهگونهای که وقتی انسان در گرما میسوزد و نفسش میگیرد، برگها نیز از هوای بهاری به خود جذب میکنند و از داخل زمین آب را استخراج مینمایند و با جداسازی آب از گل و لای، آن را به خود میکشند. انسان نمیتواند آبی که در آن خاشاک است را بهصورت صاف و صاف بنوشد. اما خداوند به چوب و گیاه قدرتی داده است که از میان آب گلآلود و مخلوط با هزارها ماده، آب زلال را جذب کرده و وجود خود را با آن نعمت الهی پر میکند و به آن زیبایی میبخشد.
هوش مصنوعی: علم و دانش مانند باد و آب برای درختان آدمی آمدهاند. علم، زندگیبخش دلهاست و عمل، گناهان را میپوشاند. اگر دل شما آتشین است، از نسیم علم و حکمت بهرهمند شوید. اگر روحتان تشنه عمل است، از آب حیات کارهای نیک بچشید. همانطور که سلیمان بر تخت عدالت نشسته و دانشی درباره زبان پرندگان دارد، بهار هم نمادی از زندگی است که در دستان اوست. هدف آن این است که عدالت را در جهان برقرار کند و ظلمی که بیعدالتی به مردم میکند را از بین ببرد. هر موجودی در زمین و گیاهان، به نوبت از خود ادعایی میکند که دارای گوهری ارزشمند و میوهای لذیذ است. سلیمان بهار به آنها میگوید که هر ادعا باید بر اساس معیاری سنجیده شود.
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن کار سادهای است، اما برای آن نیاز به دلیل و مدرک وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای درختان و گیاهان که در برابر ما قد علم کردهاید و ادعای خاصی دارید، حالا بیایید میزان سنجش را به نمایش بگذارید تا حقیقتی از ادعایتان آشکار شود. این میزان چیست؟ یکی باد و دیگری آب است. هر برگی که سنبله و میوهای دارد و ارزشمند است، با ترازوی باد و آب سنجیده میشود تا هنر و شایستگیاش در جهان نمایان شود. حتی کوچکترین ذرهای از هنر هیچ درختی و گوهری پنهان نخواهد ماند. ترشی، ترشیاش را نشان میدهد و شیرینی، شیرینیاش را. آنچه ریشه درختان در زمین دارد و در تاریکی آب و گل پنهان است، هنری و معنایی دارد که آنها درون خود میپرورانند و از بدیها دوری میکنند. این درختان به یکدیگر میگویند که ای کاش ما روزی فرصتی داشته باشیم تا زیباییهای خود را به نمایش بگذاریم و دیگران نیز آن را ببینند و نازیباییهای خود را بشناسند.
هوش مصنوعی: پاسخی از عالم غیب به آنها رسید که: ای کسانی که در این دنیا زندانی هستید، به کار و تلاش بپردازید و هنرهای خود را پرورش دهید و ناامید نشوید. نترسید که استعدادهای شما پنهان نخواهند ماند، زیرا این گوهرها و میوهها در وجود شما نهفته است و شما از آن آگاه نیستید. در علم غیبی ما، این هنرها و زیباییها که اکنون در وجود شما جلوهگر است، پیش از اینکه در وجود شما پدیدار شود، در دریای غیب در حال درخشش و حرکت به سوی داراییهای زمینی بودهاند. ما این خاصیت را در هر هنرمند، هر پیشهور و هر استادکاری گذاشتهایم، از طلا و جواهرسازی تا کیمیاگری و علوم مختلف. این جوش و اشتیاق برای نشان دادن هنر خود، از ماست و آن را در دلهای آنها نهادهایم. آنها بیتاب هستند، مانند دختران نوجوانی که در خانهها زیبایی خود را میآرایند و در آینه نگاه میکنند و میخواهند تا زیبایی خود را به نمایش بگذارند.
هوش مصنوعی: ما را نمیتوان در چنگال پیری نگه داشت، زیرا در دنیای ناامید کننده نمیتوانیم باقی بمانیم.
هوش مصنوعی: آن کسی که موهایش مانند زنجیر است، در خانه نمیتوان او را به زنجیر کشید و نگه داشت.
هوش مصنوعی: خوبان و هنرمندان همیشه در تلاشند تا زیبایی و کمال خود را به نمایش بگذارند و به همین خاطر نیاز به فضایی دارند که هنرشان را در آنجا ارائه دهند. اما این خواستهها از واقعیت دور نیستند. پوست، گوشت و استخوان چگونه میتوانند از هنر باخبر باشند؟ مانند آن روباه که در میان کشتزار دنبهای را دید و متوجه شد که حتماً اینجا تلهای از سوی صیاد وجود دارد، چرا که دنبه جایی در کشتزار ندارد. بنابراین، وقتی در دنیای زراعت چیزی مثل بدن انسان وجود دارد، این آرزوها و خواستهها چه ربطی به آن دارند؟ این خواستهها از ویژگیهای پاک من نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: موسی علیه السلام در زمانی که با صدها معجزه مواجه شد و دچار حیرت گردید، به دنیایی دیگر منتقل شد. در آنجا جهانی وجود داشت که زندگی در آن وجود داشت، روح در روح جاری بود، نور در نور میدرخشید و احساسات به شدت زنده بودند. او گفت: ای پروردگار! ما از این جا هستیم. این شهر ماست و این معادن ما هستند. چرا باید این جوهر گرانبها را به دنیای کم ارزش دیگر ببرند؟ چه دلیلی وجود دارد که چنین گنج با ارزشی را به دنیایی که از ارزش کمتری برخوردار است، منتقل کنند؟
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: ای موسی! من گنجی پنهان بودم و تمایل داشتم که شناخته شوم.
هوش مصنوعی: موسی گفت: پروردگارا! آنانی که صاحب گنج بودند، میشناختند و آگاهی داشتند. آیا ماهی نمیداند دریا چیست؟ آیا آن چشمان روشن نمیتواند آفتاب را بشناسد؟ آیا طوطی الهی نمیتواند شکرستان بیپایان را بشناسد؟ آیا بلبل آسمانی نمیتواند گلستان «خلق الورد الاحمر من عرقی» را بشناسد؟ و آیا بر روی گل زیبا، بلبل نمیتواند بیخود شود و تحت تأثیر آن قرار نگیرد؟ و آیا از این حالت مستی، سخنانش به جوش نمیآید و به صورت بیاختیار هزار و یک نوای متفاوت سرود نمیخواند که هیچیک از آنها شبیه به دیگری نیست؟ ای بلبل عشق ابدی! این هزار و یک پرده را از چه هنرمندی آموختی؟ از چه نوازندهای تعلیم گرفتی؟ بلبل میگوید: من از مادرم زاده شدم، که همه چیز را میداند و استاد زایندگی است. من دانش و عقل مادرزاد دارم. من از طایفه بشریت به دنیا نیامدم؛ بلکه به راستی از مادر عشق زاده شدهام. عشق من مادرزاد و عقل من مادرزاد است. من اُمی هستم، اُمی به دو معنا: یکی اینکه بیسواد است و دیگری اینکه آن چیزی را که دیگران با قلم و دست مینویسند، او بدون قلم و دست مینویسد و آنچه دیگران از گذشته و حال میگویند، او از غیب و آینده و آنچه هنوز نیامده است، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: هر کسی که موجودی را ببیند، فقط او را دیده است و اگر چیزی را نابود شده مشاهده کند، آن موجود دیگر است.
هوش مصنوعی: ای محمد! تو به دنیا آمدی و یتیم بودی. پدری و مادری نداشتی که تو را به مدرسه بفرستند و به تو علم و هنر بیاموزند. حال پرسش این است که این همه علم و دانش را از کجا آموختی؟ از زمانی که به وجود آمدی، تو در مورد هر چیزی که در عالم اتفاق افتاده، حرف زدی. تو از سعادت و شقاوت انسانها خبر دادی. از باغهای بهشت و درختان آن، وصیت کردی و همچنین از زیباییهای حوران و عذابهای دوزخ، داستان گفتی. از پایان جهان و آخرین روز هم درس گفتی. سوال این است که این همه علم را از کجا یاد گرفتی و در کدام مدرسه درس خواندی؟
هوش مصنوعی: او گفت: چون تنها و یتیم بودم، کسی که هیچ کس را نداشت آموزگار من شد. او به من آموزش داد که: «مهرمان قرآن را آموخت» و اگر بخواهم این علم را از مردم یاد بگیرم، باید صد سال یا هزار سال کار کنم تا به دست آورم. حتی اگر موفق به یادگیری شوم، آن علم فقط تقلیدی خواهد بود، به این معنا که کنترل آن در دستان من نیست. علم به طور ظاهری به من خواهد رسید، ولی حقیقت و جوهر علم را درک نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند تصویرهایی روی دیوار بکشد، اما اگر سر داشته باشد و عقل نداشته باشد، این تصاویر بیمعنا هستند. ممکن است چشم داشته باشد، اما بینایی نداشته باشد؛ یا حتی دستی داشته باشد، اما نیکوکاری نکند. ممکن است سینهای داشته باشد، ولی قلبش روشن نباشد. شاید به شمشیری تکیه کند، اما نتواند به درستی از آن استفاده کند. میتوان در هر مکانی چراغهایی نقاشی کرد، اما اگر در شب هیچ نوری نداشته باشد، بیفایده است. میتوان روی دیوار درختی را طراحی کرد، اما اگر میوه ندهد، هیچ فایدهای ندارد. اما این تصاویری که روی دیوار هستند، بیفایده هم نیستند. برای کسی که در زندان متولد شده، بدون اینکه جمعیتی را ببیند یا زیباییها را لمس کند، این تصاویر و نقشها میتوانند به او امید و تفکری درباره دنیای بیرون بدهند. اگر او این آثار زیبا را ببیند، میتواند بفهمد که بیرون از این زندان دنیایی وجود دارد با زیباییها و شگفتیهای مختلف. این ممکن است در او حس آتش و اشتیاقی به زندگی و زیباییهای بیرون ایجاد کند و او را برانگیزد که به دیگران بگوید: وجود دنیایی بزرگ و زیبا در انتظار ماست.
هوش مصنوعی: ای مردم، از این دنیای پر از اتفاقات و حوادث دوری کنید و به سوی عالم معنوی و عالی بشتابید.
هوش مصنوعی: جان کاملاً شکلیافته در وجود شماست و سپس شما داستان وجود خود را به اختصار بیان کنید.
هوش مصنوعی: آیا عیسی پیش شما نشسته و شما هنوز به قدری احمق هستید که به جای بندگی، مانند چهارپایان رفتار میکنید؟
هوش مصنوعی: ای روحهای پاک، تا کی باید در این زمینهای خاکی، مانند حس و حال کسانی که در جهنم هستند، زندگی کنید؟
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشته و دیگر نمیتوان به تأسیس دولت ادامه داد. ای نسلهای زنده، از این زمین جدا شوید.
هوش مصنوعی: ای افرادی که در دنیای نادیدهای گرفتارید! شما هیچ چارهای ندارید! به این وجودهای زیبا و این شگفتیها نگاه کنید. این شکلها ممکن است حقیقتهایی باشند که هیچ دروغی در آنها نیست. هرگاه دروغی گفته میشود، این امید وجود دارد که شنونده آن را به جای حقیقت قبول کند؛ به شرطی که او حقیقت را بشناسد و آن را دیده باشد تا بتواند این دروغ را به جای حقیقت بپذیرد. در قلب، احساس گناه به کار گرفته میشود تا کسی آن را به جای طلا بپذیرد، در حالی که او فقط هنگامی این کار را میکند که خالص بودن را شناخته باشد. در هرجایی که دروغی وجود دارد، حقیقت هم هست و در جایی که قلبی وجود دارد، خالص بودن جنس آن نیز وجود دارد و هرگاه خیالی وجود دارد، حقیقتی هم آنجا هست.
هوش مصنوعی: اکنون تصاویری که بر دیوار زندان دنیا ظاهر میشوند و به تدریج محو میگردند، به یاد افرادی هستند که در زندگی به آنها نزدیک بودی و آنها را به عنوان دوستان خود میشناختی و رازهایت را با آنها در میان میگذاشتی. حالا بدان که آثار آنها از بین رفته است. اگر به قبرستان بروی و به سنگ قبرها نگاه کنی، متوجه میشوی که نقشها محو شدهاند. باید یقین داشته باشی که آن نقشهای زیبا، بازتابی از نقشهای بیرون از زندان دوستیهاست که باقیات صالحات نامیده میشوند. اما کجاست این آثار باقی؟ به نزد پروردگار تو قرار دارند و همان کسی است که دائماً به تربیت تو میپردازد. این موضوع توضیحات زیادی دارد، بنابراین بهتر است که این زندان را بشکافیم و به جایی برویم که حقیقت این تصویرها در آن است، جایی که عاشق آن هستیم. هنگامی که به آنجا برویم، چون موسی در آب حیات غوطهور خواهیم شد و مانند ماهی با دریا صحبت خواهیم کرد و از این سؤال خواهیم کرد که چرا موجی را ایجاد کردی که ما را به خشکی و گل انداختی؟ این رحمت که تو بر ما داری، چگونه این گونه بیرحمانه عمل کردی؟ ای بیرحمی، تو برای ما شیرینتر از رحمتهای سایر رحیمان هستی. پاسخ میدهد که من گنجی پنهان بودم و میخواستم تا جمال و عظمت خود را بشناسند و ببینند که من چه آب حیات و کیمیای سعادت هستم.
هوش مصنوعی: ما که مانند ماهیانی در این دریا هستیم، از ابتدا در این دریای حیات وجود داشتیم. ما به عظمت و زیبایی این دریا آگاه بودیم و میدانستیم که این کیمیای بینهایت، برای ما چه ارزشی دارد. عزت این کیمیای حیات را درک کرده بودیم، اما کسانی که از ما فاصله داشتند، وقتی به آنان این موضوع را گفتیم، توجهی نکردند و چیزی نفهمیدند. ما از ابتدا عارف بودیم و هنوز هم عارف این گنج گرانبها هستیم. این دوران طولانی غربت برای من به خاطر این است که دوست دارم بفهمم که چگونه میتوانند مرا بشناسند.
هوش مصنوعی: اعلام شد که: ای ماهیان! اگرچه شما ارزش آب را میدانید و عاشق آن هستید و به دریای خود چسبیدهاید، اما آن صفت، سوز و تپش و جانفشانی و ناله و اشک ریختن و جگر سوخته داشتن کافی نیست. ماهیای که امواج او را به خشکی پرتاب کنند و مدتها روی خاک داغ و شن سوزان به تپش بیفتد، بدون آنکه بمیرد یا زنده بماند، نمیتواند با جدایی از دریا طعم زندگی را بچشد. کسی که آن دریا را دیده باشد، چگونه میتواند لذت زندگی را با چنین جدایی احساس کند؟
هوش مصنوعی: هرکسی که در شبی یک جرعه از شربت وصل تو بنوشد، وقتی که آن شراب از بین برود، درد و رنج ناشی از کمبود آن را خواهد فهمید.
هوش مصنوعی: زندگی بدون دریا ممکن نیست و مرگ هم بدون امید به رسیدن به دریا معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که به باغ زیبایی اشاره میشود یا اینکه بر روی صورت خود زعفران پاشیدهام.
هوش مصنوعی: امید دیدار تو را به فراموشی میسپارم، ولی خود را بیدلیل فدای تو کردهام.
هوش مصنوعی: دریا پیامی میفرستد و میگوید: «نفسهای خود را نکشید، زیرا خداوند بر شما رحمت دارد». همچنین خواستهام که گنجینههای خود را نمایان کنم. خواستم استعداد و توانایی شما را نشان دهم و میخواستم زیبایی و لطافت دریا را درک کنم. همچنین میخواستم بلندهمتی و فضیلت این ماهیان و خالقان دریا را ببینم تا وفاداری آنها را درک کنم و همتشان را آشکار کنم. آیا مردم تصور میکنند که صرفاً با گفتن «ایمان آوردهایم» رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟
هوش مصنوعی: صد هزار مار وجود دارد که خود را به شکل ماهی نشان میدهد؛ ظاهری شبیه به ماهی دارد، اما در واقعیت، ماهیتش مانند مار است.
هوش مصنوعی: افراد با روح و نیت پاک، خوراکیهای سالم و پاکیزه مصرف میکنند، اما کسانی که از نظر روحی و اخلاقی آلوده هستند، ممکن است به چیزهایی غیر از غذاهای سالم روی بیاورند که به آنها آسیب میزند.
هوش مصنوعی: باد و خاک برای ماهیها غذایی محسوب نمیشود. هر حیوانی که از دور دیده شود، چه سگ باشد و چه آهو، اگر به سمت استخوان برود، به یقین آهو نیست.
هوش مصنوعی: در شریعت مسألهای مطرح است که اگر گرگ با آهو جفت شود و فرزندی به دنیا آورد، آیا آن فرزند باید به حکم آهو محاسبه شود یا حکم گرگ را دارد؟ درباره این موضوع نظرهای مختلفی وجود دارد. به طور کلی، اگر این فرزند به گیاه نزدیک شود، آهو است و اگر به استخوان تمایل نشان دهد، حکم گرگ را دارد. همچنین، هر آبی که او در آن دندان بزند، پلید خواهد شد، زیرا گرگ در واقع از خانواده سگهاست، اما سگ صحرایی محسوب میشود. علاوه بر این، غذای مار به باد و خاک مربوط میشود و نفس اماره نیز از همین باد و خاک است. این خاک، همان دنیا و نعمتهای زودگذر آن است که رنگ و لعاب پیدا کرده است. اگر به عاقبت دقت کنی، میبینی که سرانجام همه چیز به خاک برمیگردد. نان و گوشت نیز در حقیقت خاکی رنگیناند. اگر مار به دنبال غذایی جز این برود، غذای دیگرش باد خواهد بود. باد می تواند به جاه و مقام اشاره کند، یعنی زمانی که انسان از گرسنگی نجات پیدا میکند، آرزوی مقام و خوشنامی به سرش میزند. نفس او این خواسته را پرورش میدهد و اگر این نفس در جستجوی اینگونه خواهان مقام و جاه باشد، میتواند به موجودی خطرناک مانند اژدها تبدیل شود.
هوش مصنوعی: دشمنان تو مانند مورچهها بسیار زشت و بیارزش هستند، و حالا به صورت ماری در آمدهاند. از این رو، از سر مورچهها بگذرید و به ماری تبدیل شده آنها توجهی نکنید.
هوش مصنوعی: مدت زمانشان بیشتر از این نخواهد بود و زمان را از دست نده، زیرا اگر زمان به اژدها تبدیل شود، به سرعت به مار هم تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: مؤمنان امروزی نه کاملاً مؤمنند و نه کاملاً کافر؛ بلکه ترکیبی از هر دو هستند. نیمهای از وجودشان به دنیا و مسائل آن وابسته است و نیمه دیگر به سعادت و معنویت و جستجوی حقیقت گرایش دارد. بعضی اوقات بیشتر تحت تأثیر دنیای مادی قرار میگیرند و در زمانهای دیگر به سمت آرمانها و خواستههای درونی خود میگروند.
هوش مصنوعی: ما و دیگران تمایل داریم که بخت و اقبال کرا خوب باشد و کسی که بخت او خوب است، دوستی دارد.
هوش مصنوعی: انسان موجودی است که ترکیبی از ویژگیهای برجسته و ارزشمند و همچنین صفات ناپسند و ذلتآور دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند عقل را خلق کرد، به او دستور داد که بیاید و او نیز آمد. سپس به او گفت که برگردد و او هم بازگشت. در اینجا، عقل از خدا دور شد و به سمت او آمد. به او گفته شد که از من دور شو و او پذیرفت. دوری از امر الهی به معنای بازگشت به غیر حق است، اما چون این کار به فرمان خدا بود، به حق رو آوردن محسوب میشود. فرشتگان نیز زمانی که به آنها گفت شد که به جای سجود به خدا، سجود آدم را انجام دهند، در واقع از حق دور شدند اما به دلیل اطاعت از فرمان خدا، به حق روی آوردند. در طی سالها، فرشتگان به خدا سجده میکردند و از غیر او تمیز نمیدادند، به گونهای که با ابلیس همدلی داشتند. اما این امر باعث شد که آنان با سجود به آدم، از بیگانه ممتاز شوند. ابلیس هر چند به ظاهر از حق دور نشد و از سجود خدا شرمنده نشد، اما وقتی از فرمان سرپیچی کرد، در درونش فقط پشت خود را دید و پشت فرشتگان را به عنوان روی خود مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: ای مؤمن، تو مانند یک موجود دو بعدی هستی؛ نیمهای از تو مانند ماهی است و نیمهای دیگر مانند مار. زمانی به سوی ماهی مینگری که به سمت خداوند است و زمانی دیگر برای مصلحت به سوی مار مینگری. حال ببینیم اولویت چیست: ما به عبادت تو مشغولیم و بر اساس فرمان تو عمل میکنیم. ما تنها به تو پناه میخواهیم و در برابر نفس خود، که همیشه در حال وسوسه است، به تو التماس میکنیم، زیرا تو این دشمن را در زندگی ما قرار دادهای. مثل اینکه از کفّار مالیات میگیرند تا قدرت اسلام را تأمین کنند، این دو حالت هم به همین شکل است.
هوش مصنوعی: یک صفت به پای او مربوط است و صفت دیگر به بند او. آن صفت که به پای او مربوط میشود، شوق به جنسیت است و آن صفت که به بند او مربوط است، ارتباطی است که او با خاک دارد. چراکه خداوند نخستین گوهر را در او مشاهده کرد و آن گوهر از شرم به آب تبدیل شد و به دریا درآمد و از خود جوشید و کف کرد و آن کف تبدیل به خاک و زمین شد. به همین دلیل ارتباط خاک با آب، به عنوان بند او شناخته میشود. بیدار باش ای قطره! و به این بند و ارتباط مغرور نباش، زیرا بسیاری از قطرهها به همین بند مغرور شدند و از جستجوی دریا باز ماندند. خوشا به حال کسی که بند او آهنین یا چوبین باشد و همواره در تلاش باشد آن را بشکند و دور بیندازد. اما اگر بند او از طلا یا سنگ جواهری باشد و او به دنبال طلا یا گوهر باشد، آن قطرهای که بهسوی دریای وحدت بهسرعت میرود، به جان مؤمن اشاره دارد که با شتاب به سمت دریای وحدت میشتابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.