گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مشتاق اصفهانی

چشم مست تو همان آفت جانست که بود

تیر مژگان تو دلدوز چنانست که بود

نگه گرم همان شعله فشانست که بود

در نگین تو همان زهر نهانست که بود

لب لعل تو همان تلخ زبانست که بود

گرچه خطت ز کف ناز عنان برد ترا

لشگر مورچگان تنگ شکر خورد ترا

دل ز خون‌ریزی ما هیچ نیازرد ترا

خط بی‌رحم به انصاف نیاورد ترا

خشم و ناز ستم جور همانست که بود

ایکه در دلبری و مهر نبودت ثانی

چه شد آن لطف تو در هر نگه پنهانی

مانه آنیم که بی‌مهر و وفا می‌خوانی

دل ما با تو چنانست که خود میدانی

گوشه چشم تو با ما نه چنانست که بود

چند مژگان تو ایشوخ ز ما برگردد

دل آواره از آن زلف دوتا برگردد

گردل سخت تو از جور و جفا برگردد

نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد

ما همانیم اگر یار همانست که بود

تیغ بیداد ترا خط سیه جوهر شد

زنگ بر آینه روی تو روشن گر شد

بیشتر چشم تو از سرمه زیان‌آور شد

شب زلفت ز خط سبز سیه دل‌تر شد

این سیه کاره همان دشمن جانست که بود

چشم بیمار تو برد از دل من تاب و توان

خانه هوش مرا کرد نگاهت ویران

داد بر باد ستمهای تو دین و دل و جان

گرچه نگذاشت اثر عشق تو از نام و نشان

دل ز داغت بهمان مهر و نشانست که بود

گرچه میخانه ناز تو ز خط گشت خراب

می‌جکد از لب لعل تو همان باده ناب

خیز و مشتاق حزین را به دو جامی دریاب

گرچه شد باده حسن تو ز خط پا برکاب

صائب از جمله خونا به کشانست که بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode