گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ماه من مهرپروری که مپرس

شاه من دادگستری که مپرس

بی‌تو هر قطره اشک من بحریست

باشدم دیده تری که مپرس

مژه‌ام رشته گهر شده است

بهر یکدانه گوهری که مپرس

کرده نالان بسان فاخته‌ام

غم سرو سمن بری که مپرس

بت عاشق نواز من باشد

خواجه بنده پروری که مپرس

رگ جانم گشوده غمزه او

از جگر کاو نشتری که مپرس

چون نغلطم بخون کزان مژه باز

خورده‌ام زخم خنجری که مپرس

گفتیم کیست دلبر تو بگو

جور کیشی ستمگری که مپرس

من بیدل بدام او مشتاق

کیستم مرغ بی‌پری که مرس