گنجور

 
مشتاق اصفهانی

کسیکه دور شدت چون ز آستان میرد

به آنکه بر درت از جور پاسبان میرد

شهید میرد اسیر قفس چه رشک برد

بطایری که چو میرد در آشیان میرد

کسیکه زنده عشقست جاودان باقیست

وگرنه دارد اگر صدهزار جان میرد

زبس بمرغ چمن هجر گل بود دشوار

بهار ناشده آن به که در خزان میرد

اجل نمیکشدش خسته تو بیماریست

که جان دهد چو بدست تو جان‌ستان میرد

مبر ز عاشق و منشین به ابوالهوس نه رواست

ز هجر و وصل تو این زنده ماند آن میرد

نهان بکنج غمت بی‌تو داد جان مشتاق

چو آن غریب که در گوشه نهان میرد