گنجور

 
نصرالله منشی

شیر پرسید که: کدام موضع است که ازان مدخل توان؟ گفت: گویند «در دل بنده تو وحشتی حادث شده است بدانچه در حق او فرمودی و امروز مستزید و آزرده ست»، و این جایگاه بدگمانی است خاصه ملک را در باب کسانی که عقوبت و جفا دیده باشند یا از منزلت خویش بیفتاده یا به عزلی مبتلا گشته یا خصمی را که در رتبت کم ازو بوده باشد برو تقدمی افتاده، هرچند این خود هرگز نتواند بود، و بر خردمند پوشیده نماند که پسِ چنین حوادث اعتقادها از جانبین صافی‌تر گردد، چه اگر در ضمیر مخدوم به سبب تقصیری و اهمالی که از جهت خدمتگار رسانند کراهیتی باشد چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند، و مغمز تمویهات قاصدان هم بشناسد و بیش میل به ترهات اصحاب اغواض ننماید و فرط اخلاص و مناصحت و کمال هنر و کفایت این کس بهتر مقرر گردد، که تا بنده‌ای کافی مخلص نباشد در معرض حسد و عداوت نیفتد و یاران در حق او به تزویر نگرایند. و راست گفته‌اند که:

دارنده مباش وز بلاها رستی.

و اگر در دل خدمتگار خوفی و هراسی باشد چون مالش یافت هم ایمن گردد و از انتظار بلا فارغ آید. و استزادت چاکر از سه روی بیرون نتوان بود: جاهی که دارد به اهمال مخدوم نقصانی پذیرد، یا خصمان بر وی بیرون آیند، یا نعمتی که الفغده باشد از دست بشود. و هرگاه رضای مخدوم حاصل آورد اعتماد پادشاه بر وی تازه ماند و خصم بمالد و مال کسب کند، که جز جان همه چیز را عوض ممکن است. خاصه در خدمت ملوک و اعیان روزگار، و چون این معانی را تدارک بود آزار از چه وجه باقی تواند بود؟ و قدر این نعمتها اول و آخر که به هم پیوندد کسانی توانند شناخت که به صلاح اسلاف مذکور باشند و به نزاهت جانب و عفت ذات مشهور.

و با این همه امید دارم که ملک معذور فرمایند و بار دیگر در دام آفت نکشد، و بگذارد تا در این بیابان ایمن و مرفه می‌گردم. شیر گفت: این فصل معلوم شد، الحق آراسته و معقول بود، دل قوی دار و بر سر خدمت خویش باش، که تو از آن بندگان نیستی که چنین تهمتها را در حق مجال تواند بود؛ اگر چیزی رسانند آن را قبولی و رواجی صورت نبندد. ما ترا شناخته‌ایم و به حقیقت بدانسته که در جفا صبور باشی و در نعمت شاکر، و این هر دو سیرت را در احکام خرد و شرایع اخلاص فرضی متعین شمری، و عدول نمودن ازان در مذهب عبودیت و دین حفاظ و فتوت محظور مطلق دانی، و هرچه به خلاف مروّت و دیانت و سداد و امانت باشد آنرا مستنکر و محال و و مستبدع و باطل شناسی. بی موجبی خویشتن را هراسان مدار و متفکر مباش و به عنایت و رعاطت ما ثقت افزای، که ظن ما در راستی و امانت تو امرز به تحقیق پیوست و گمان که در خرد و حصافت تو می‌داشتیم پس از این حادثه به یقین کشید، و به هیچ وجه از وجوه بیش سخن خصم را مجال و محل استماع نخواهد بود، و هر رنگ که آمیزند بر قصد صریح حمل خواهد افتاد.

در جمله، دل او گرم کرد و بر سر کار فرستاد و هر روز در اکرام او می‌افزود، و به وفور صلاح و سداد او واثق‌تر می‌گشت.

اینست داستان ملوک در آنچه میان ایشان و اتباع حادث شود پس از اظهار سخط و کراهیت. و بر عاقل مشتبه نگردد که غرض از وضع این حکایات و مراد از بیان و ایراد این مثال چه بوده است، و هرکه به تأیید آسمانی مخصوص باشد و به سعادت این سری مقید گشته همّت بر تفهیم این اشارات مقصور گرداند و نهمت بر استشکاف رموز علما مصروف.

والله اعلم و هو الهادی الی سواء السبیل.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode