بر این غدر و کفان نعمت اتفاق کردند و پیش شاه رفتند. خالی فرمود و سخن ایشان بشنود. از جای بشد و گفت: مرگ از این تدبیر بهتر که شما میگویید، و چون این طایفه را که عدیل نفس منند بکشم مرا از حیات چه راحت و از زندگانی چه فایده؟ و به هیچ حال در دنیا جاوید نخواهم گشت، و هر آینه کار آدمی بزرگ است و ملک بی زوال و انتقال صورت نبندد، حیلتی بایستی به ازین، که میان مرگ من و مرگ عزیزان فرقی نیست، خاصه طایفهای که فواید عمر و منافع بقای ایشان عام و شایع است.
براهمه گفتند: بقا باد ملک را، «اخوک من صدقک»؛ سخن حق تلخ باشد و نصیحت بیریا و خیانت درشت. چگونه کسی دیگران را بر نفس و ذات خود برابر دارد و جان و ملک فدای ایشان گرداند؟ نصیحت مشفقان را بباید شنود و آن را معتبر شناخت؛ و مثلی مشهور است که: «امر مبکیاتک لاامر مضحکاتک». شاه باید که نفس و ملک را از همه فوایت عوض شمرد و در این کار که دران امیدی بزرگ و فرجی تمام است بی تردد و تحیر شرع فرماید. و بداند که آدمی همگنان را برای خویش خواهد، و مردم پس رنج بسیار به درجه استقلال رسد، و ملک به کوشش بینهایت بدست آید، و به ترک این هردو بگفتن از وفور حصافت و علوّ همّت دور افتد، و به وقتی پشیمانی آرد که تلهف و تاسف دستگیر نباشد. و تا ذات ملک باقی است زن و فرزند کم نیاید، و تا ملک برقرار است خدمتگار و تجمل متعذر ننماید.
چون ملک این فصل بشنود و جرات و گستاخی ایشان درگزارد سخن بدید عظیم رنجور گشت، و از میان ایشان برخاست و به بیتالحزان رفت و روی بر خاک نهاد، و جیحون از فواره دیده میراند و چون ماهی بر خشکی میطپید، و با خود میگفت: اگر آسان عزیزان گیرم از فایده ملک و راحت عمر بینصیب مانم؛ و پیداست که خود چند خواهم زیست؛ و فرجام کار آدمی فناست و مُلک پایدار نخواهد بود. و مرا بی پسر که روشنایی چشم و میوه دل من است و در حال حیات و از پس وفات بدو مستظهر باشم پادشاهی چکار آید؟ و چون بدست خصمان خواهد افتاد در تقدیم و تاخیر آن چه تفاوت باشد؟ خاصه فرزندی که دلایل رشد و نجابت وی لایح است و مخایل اقبال و سعادت وی واضح، و اقتدای او در کسب شرف و تمهید جهان داری به سلف کریم که ملوک دنیا و اعلام و اعیان عالم بودهاند ظاهر
و بی ایراندخت که زهاب چشمه خرشید تابان از چاه زنخدان اوست و منبع نور ماه دوهفته از عکس بناگوش او، رخساری چون ایام دولت و دلخواه، و زلفی چون شبهای نکبت درهم و دور پایان، در ملاطفت بی تعذر و در معاشرت بی تحرز، اذا خلعت ردءها خلعت حیاءها، صلاحی شامل و عفافی کامل.
مجالستی دلربای، محاورتی مهرافزای، حرکاتی متناسب، اخلاقی مهذب، اطرافی پاکیزه، اندامی نعیم.
بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد
نگاری کز دو یاقوتش همه شهد و شکر ریزد
از زندگانی چه برخورداری یابم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.