سپه را بسوی سراندیب برد
سر سروران را ز سر شیب بود
بگرد سراندیب آمد فرود
یکی نامه آن شیر بنوشت زود
بنزد فرانک مه گلرخان
مه گلرخان و مه بانوان
که از بند بیرون کن ارژنگ را
وگرنه برآرا ره جنگ را
بیزدان که این قلعه آرم بدست
برین مردم شهر آرم شکست
سراندیب را سازم از کین خراب
ز دریا ببندم درین شهر آب
برش زیر و زیرش به بالا کنم
مقام نهنگان دریا کنم
چو نامه بنزد فرانک رسید
ازین نامه اش نیش بر رگ رسید
زمانی بدین کار کرد او سکال
ره آشتی را ببست او خیال
که اکنون دلارام بانوی اوست
پرستنده طاق ابروی اوست
بدو گر بدین کینه چنگ آورم
سر نام در زیر ننگ آورم
بمکرش همانا گه آرم بدست
که از مکر بتوان سپاهی شکست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.