گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عثمان مختاری

چو کرد اژدهای شب قیر فام

نهان مهره مهر در زیر جام

دو لشکر دگر باره شد باز جای

نشستند بر تخت آوای نای

طلایه برون از دو لشکر شدند

ابا گرز و شمشیر و خنجر شدند

غونای برد از سر مرد هوش

بدرید بانک تبیره دو گوش

بفرمود در لحظه ارژنگ شاه

که نسناس آمد به نزدیک گاه

از آن نوش دارو که در گنج داشت

ز بهر چنین روز و این رنج داشت

بدادش جهانجوی تا شد درست

چنان شد تن او که بود از نخست

به هیتال مردمی فرستاد زود

که ای شاه با رای باکبر و خود

یکی گفت باید که شادان شویم

نیاریم آهنگ کین بغنویم

بدان تا بر آسوده گردد سپاه

سر هفته آئیم در رزمگاه

پذیرفت هیتال چون او شنید

ز جنگ و ز شورش فرود آرمید

وز آن پس طلب کرد دانا دبیر

بدو گفت کای مرد دانای پیر

به اکره یکی نامه بفرست زود

بر شاه اکره به مانند دود

که گر هست مارا جهان جوی یار

سپاهی فرستد بدین کارزار

ابا گرد شنگاوه تیز چنگ

کزو لرزه دارد به دریا نهنگ

کزین گونه کاری مرا اوفتاد

ندارد کسی رزم اینگونه یاد

بدیشان مرا نیست در کینه تاو

که ایشان عقابند و من چون چکاو

بجز گرد شنگاوه نامور

نبندد درین کین ابا شه کمر

چو آن نامه بشنید لشکر کشید

فرستاد با ساز کین چون سزید

سپهبد چو شنگاوه شیرگیر

ابا سی هزار از یلان دلیر

ز پیلان جنگی دگر یک هزار

بیاورد شنگاوه نامدار

شنیدم که شنگاوه تیز چنگ

بدی حره اش درکه کینه سنگ

یکی جامه بودش ز چرم پلنگ

هم از چرم کرکان بدی ساز چنگ

به گاهی که او سوی میدان شدی

پی رزم شیران و گردان شدی

یک تبره در پیش زین پر ز سنگ

همی داشت در بهر میدان جنگ

ورا چون هژبر ژیان جنگ بود

همه حربه اش گاه کین سنگ بود

زره پیش چنگش چو کرباس بود

تو چنگش مگو کان الماس بود

بدیدی در آن چنگ از خاره راه

در آخر نه چنگ و نه سنگ سیاه

چو آمد به نزدیک هیتال شاد

ببردش نماز و زمین بوسه داد

بدو گرد هیتال شاه آفرین

یکی مجلس آراست در دم کزین

به می خوردن اندر نشستند شاد

به کردند از رزم ارژنگ یاد

که اکنون از ارژنگ غم کی بود

که سورش دگر جمله ماتم بود

یکی هفته زین گونه پیمود نوش

کاز خوردن می نشد کس خموش

صدای دف و چنگ می بود و بس

به مجلس درون جوش می بود و بس

سرهفته برخاست آوای نای

دگرباره جنبید لشکر ز جای