بخش ۱۵ - رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید
طلایه برآمد سر راه نیو
گرفتند برخاست بانگ غریو
که برگو چه مردی بدین تیره شب
چرا بسته داری ز گفتار لب
سپهدار بگرفت برنده تیغ
میان سپاه اندر آمد چه میغ
کنون نام من گفت تیغ من است
که لرزان ازین نام اهریمن است
بگفت این و زد خویش را بر سپاه
شد از گرد گردان رخ مه سیاه
طلایه بگرد اندرش در ستیز
تو گفتی شد آنشب یکی رستخیز
سراسیمه لشکر شد از دار و گیر
برآمد غو کوس و بانگ نفیر
سپهبد ز خون دشت چون کرد جوی
بهرسو که از کین همی کرد روی
رخ شب ز خون کرد گلگون دلیر
وزآن جای درتاخت بیرون چه شیر
زکشته درو پشته انبوه کرد
چه شیر ژیان سوسوی کوه کرد
بیامد بنزدیک ارژنگ شاه
چه ارژنگ دیدش برآمد ز گاه
ببوسید روی و بر شهریار
به شاه آفرین کرد آن نامدار
که جاوید بخت و نشان تو باد
خرد همنشین با روان تو باد
بپرسید شاهش که ای نامدار
فتادی ز من دور روز شکار
ندانستم احوال کردار تو
سراسیمه بودم من از کار تو
بگویم چه پیش آمدت ز آسمان
که بختت جوان باد روشن روان
چه دیدم تو را شاد و خرم شدم
وز اندوه دیرینه بیغم شدم
ببارید ارژنگ از دیده آب
بدو گفت ای پهلو کامیاب
چه رفتی بیامد سپاهی به جنگ
ز مغرب زمین ای گو تیز چنگ
یکی اهرمن پیش لشکر بود
کاز دیو در رزم بدتر بود
بیامد بدرید آن رزمخواه
به نیروی ساطور قلب سپاه
بزد تند ساطور قلبم شکست
چه بختم بشد تیره دادم شکست
ازآن بدگهر مغز من خیره شد
همه روز برمن ازو تیره شد
بدو گفت آن گرد آورد خواه
که او را من آرم به نزدیک شاه
نه هیتال مانم نه جمهور را
بگیرم ز زرفام ساطور را
بشد شاد سالار بنواخت نای
بجوشید کوه از دم کره نای
غو نای شادی چه هیتال شاه
شنید از بر برز کوه سیاه
به جمهور گفتا که آن زابلی
بیامد ابا خنجر کابلی
کزین سان خروشید چون کوهسار
بدو گفت زرفام دل بد مدار
که من زابلی را سرآرم بزیر
تو آرام جوی و لب جام گیر
که ناگه طلایه سراسر ز راه
برفتند تا پیش هیتال شاه
بگفتند یک شب چه و چون گذشت
کزآن دشت خون تا به جیحون گذشت
برآشفت هیتال چون او شنید
به زردی رخش گشت چون شمبلید
بگفتا مبادا که آن زابلی
بیاید ابا خنجر کابلی
چنین تا بیامد ز کوه آفتاب
بزد دزد شب راه سلطان بخواب
بشد پیش هیتال جمهور شاه
ز شبخون بپرسید وز رزمگاه
بدو گفت هیتال کای نام دار
طلایه شکستست شب یکسوار
گمانم که آن بچه دیوزاد
که از رستم زال دارد نژاد
پدید آمد است اندرین رزمگاه
شب تیره بگذشته ازاین سپاه
ندانم که تا کار ما چون بود
که از خون که و دشت گلگون بود
چنین پاسخ آورد جمهورشاه
که غمگین مباش از چنین رزمخواه
زیک تن چه آید بروز نبرد
کزین گونه کردی تو رخسار زرد
برآور سپاه و بیارای صف
دلیران بگیرند خنجر بکف
هم آورد اگر آید از کوهسار
به بینی ز گردان یل کارزار
دگر کس ازاین کوه ناید بدر
برم تابر کنده یکسر حشر
نگردانم از کین سمند نوند
بدان تا نگیریم کوه بلند
بفرمود تا در دمیدند نای
به یکباره برخاست لشکر ز جای
رسیدند صف یکسره پیش کوه
چکوه دکر گشت از هر کزوه
تو گفتی زمین آهن آورد بار
زبس کاندران دشت بد نیزه دار
زبس گرد بر رفت ازآن رزمگاه
بپوشید خورشید چتر سیاه
چو شب تیره شد روز روشن ز گرد
سپهر دگر گشت گرد نبرد
جهانجوی هیتال در قلبگاه
بایستاد بارای آئین راه
چه ارژنگ دید آن سپاه کشن
که هستند در جوش چون اهرمن
بفرمود تا ساز کین آورند
ز کین آسمان بر زمین آورند
بدان کوه دامن یلان صف کشند
که تا چیست کردار چرخ بلند
سر راهها را بگیرند تنگ
نمانند گردی که آید بجنگ
دلیران صف از روی کین ساختند
پی رزم گردن برافراختند
بر افراز که جای خود ساخت شاه
کمین دید از افراز آن رزمگاه
سپهبد به نزدیک شه داشت جای
همین آمدی ناله کره نای
دلیری که زرفام بد نام اوی
درآمد به میدان کین جنگجوی
سراپای میدان بگردید مرد
هم آورد میجست اندر نبرد
دلیری ز گردان ارژنگشاه
برون راند اسپ از میان سپاه
جهانجوی را نام سماک بود
دلیر و زبردست و چالاک بود
سر ره بدان مرد بگرفت تنگ
یکی تیغ هندی گرفته بچنگ
نخستین چه آمد بنزدیک وی
بزد تیغ و آن فیل را کرد پی
که از عاد بودیش گفتی نژاد
بپاشد مرآن پیل آن بدنژاد
بزد دست و دم ستورش گرفت
برآوردش از جا چکوی شگفت
بزد بر زمین مرد را با ستور
که با هم بجفتند یکجا بگور
یکی دیگر آمد سرش را بلند
به میدان کینش به خاک اوفکند
دوده مرد نامی ز گردان بکشت
چه از ضرب تیغ و چه از ضرب مشت
سپهبد چه دید آن برافراز کوه
که شد تنگ آن رزم برآن گروه
بپوشید گبر و بیامد بجنگ
کمر بر کمر کرده از کینه تنگ
خروشید کای مرد فیروز چنگ
هم آوردت آمد بیارای جنگ
چو آن مغربی دید یال و برش
نشست و نهیب و سر و افسرش
یلی دید ماننده شرزه شیر
کمر بسته آمد برزمش دلیر
بفرمود تا آورند از سپاه
دمان پیل نر تا شود رزمخواه
بفرمود هیتال تا فیلبان
یکی فیل زی او برد در میان
یکی فیل بردند چون اهرمن
نشست از بر فیل آن پیل تن
بیامد بنزدیکی شهریار
خروشان چو فیل و به فیلی سوار
نخستین بپرسید نام دلیر
که نامت بگو ای یل شیرگیر
که اکنون بگرید بمرگ تو زار
کسی کو بگیرد سرت در کنار
چنین پاسخش داد جنگی سوار
که کمتر بزن لاف در کارزار
گر از نام جستن ترا نام هست
برین خنجر کین مرا کام هست
بگیر و بخوان نام گردنکشان
که درخاک سایست گردن کشان
بدو مغربی گفت کای تاجور
نژادت مگرهست از زال زر
که بالت سطبر است بازو قوی
نشست و نشانت بود پهلوی
بدو پهلوان گفت کای رزمجوی
مپرس از نژاد و کنون رزم جوی
نیا خود مرا رستم زابلی است
نژادم چه پرسی که یالم قویست
پدر گرد برزوی شیر افکن است
کزو لرزه بر جان اهریمن است
بگفت این و برداشت گرز گران
گران شد رکاب و سبک شد عنان
چو آن مغربی دست گرزش بدید
چو آتش ز باد دمنده دمید
برآورد گرز و درآمد بجنگ
شد از روی گردون گردنده رنگ
بگرز گران هر دو آویختند
همی گرد بر چشم هم ریختند
همی دسته گرزشان خم گرفت
زمین زیر پاشان ز خوی نم گرفت
فکندند گرز گران را ز چنگ
بشمشیر کردند آهنگ جنگ
برآورد ساطور نهصد منی
مر آن مغربی همچو اهریمنی
زمین شد پر از آتش داد و گیر
برآمد ز لشکر صدای نفیر
بدان کوه دامن سپاه سرند
برافراز پیلان تبیره زدند
چنان بانگ از آن هر دو لشکر بخاست
که دل در بر شیر در بیشه کاست
گریزان از آن دشت پیلان شدند
دو لشکر کزین سان غریوان شدند
جهانجوی ارژنگ از افراز کوه
همی دید یل را میان گروه
که با مغربی بود اندر نبرد
سرخود سوی داور پاک کرد
که یارب تو او را نگهدار باش
نگه دارش ازشر اشرار باش
وزین رو سپهبد برآورد تیغ
ز تیغ آتش افشاند بر تیره میغ
برانگیخت آن مغربی پیل را
برآورد ساطور چون نیل را
غریو دو لشکر برآمد باوج
تو گفتی که قلزم برآورد موج
برآورد ساطور چون شد برش
بدین تاز کین آورد بر سرش
یل نیو آمد ز بالا بزیر
نینداخت شمشیر آمد بزیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از شاهنامه، داستان نبردی میان warriors (مردان جنگی) و نیو (شخصیتی قهرمان و دلیر) روایت میشود. نیو با صدای رعدآسا به میدان میآید و در تاریکی شب، به پرسشهای دیگران پاسخ میدهد. او با شجاعت به جنگ با دشمنان میپردازد و خون، زمین را گلگون میکند. در ادامه، ارژنگ شاه و لشکریانش از دستاوردهای نیو شگفتزده شده و از او قدردانی میکنند. نیو توضیح میدهد که چگونه در نبرد با اهرمن (دشمن قدرتمند) پیروز شده و به کاخ شاه میرسد. در پی این نبرد، هیتال شاه نیز به جنگ ضد نیو میپیوندد و دعواهایی میان جنگجویان به وقوع میپیوندد. در پایان، با تشدید نبرد، صدای رزمندگان به اوج میرسد و همه به جنگ ادامه میدهند. این داستان به صورت حماسی و با توصیفاتی غنی از نبردها و شجاعتها بیان شده است.
هوش مصنوعی: پیشاهنگان در آغاز راه ظاهر شدند و نداهای بلندی بلند کردند.
هوش مصنوعی: بگو چه بر تو گذشته است که در این شب تاریک، از بیان احساسات و صحبت کردن بازماندهای؟
هوش مصنوعی: فرمانده با تیغی تیز و برنده به میان جنگجویان قدم گذاشت، حالا چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: حالا نام من به تیغی شبیه است که از این نامی که به اهریمن مربوط میشود، ترسناک و لرزان است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و به خودش ضربه زد، سپس به سپاه پیوست و از گرداب، چهره ماه سیاه نمایان شد.
هوش مصنوعی: در آستانه این نبرد، تو به من گفتی که شب گذشته مانند زلزلهای شدید به وقوع پیوسته است.
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت و آشفتگی آماده شد و صداهای طبل و شیپور به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: سپهبد به دلیل جنگ و خونریزی، دشت را به جوی آبی تبدیل کرد که به هر سو روان است، چون از دشمنی و کینهای که داشت، چهرهاش را نشان داد.
هوش مصنوعی: چهره شب به رنگ خون دلاور درآمد و از آنجا شیرخویی به بیرون تاخت.
هوش مصنوعی: از جانباختگان، انبوهی برپا کرد و مانند شیر ژیان، نورافشانی کوه را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: ارژنگ شاه نزدیکی به کسی رسید و آنچه از او دید، او را تحت تاثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: با احترام و احترام به چهره و زیبا روی پادشاه، آن شخصیت مشهور برای او دعا و ستایش کرد.
هوش مصنوعی: دوست دارم که خوشبختی و نشانههای تو جاودانه باشد و عقل و خرد همیشه همنشین روحت گردد.
هوش مصنوعی: سلطان از شخصی که معروف و شناخته شده است میپرسد: ای نامی درخشان، چرا در روز شکار از من دور افتادی؟
هوش مصنوعی: من از رفتار تو خبر نداشتم و شدیداً مضطرب و نگران کارهایت بودم.
هوش مصنوعی: بگویم چه اتفاقی از آسمان برایت افتاده است که بختت جوان و روانی روشن دارد.
هوش مصنوعی: وقتی تو را شاد و خوشحال دیدم، خوشحال شدم و از اندوهی که سالها با خود داشتم، آزاد شدم.
هوش مصنوعی: باران با لطف و محبت چون از چشمانم میریزد، به او گفتم: «ای دوست با کمال، خدا را شکر که تو در کنارم هستی.»
هوش مصنوعی: چه بگویم که لشکری از مغرب به جنگ آمده است، ای کسی که چنگی تیز داری و قادر به نبرد هستی.
هوش مصنوعی: یک موجود شرور در میان لشکری حضور داشت که از دیوان هم در جنگ سختتر و خطرناکتر بود.
هوش مصنوعی: رزمندهای با شجاعت و قدرت، به میدان آمد و با شدت و نابودی، دل و امید سپاه دشمن را از هم درید.
هوش مصنوعی: به ناگه قلبم مانند یک ضربه سخت شکست، و به همین دلیل مقدر من هم به تیرهروزی دچار شد.
هوش مصنوعی: از آن نژاد ناپاک، ذهن من هر روز به خاطر او در هم و برهم شده و حالتی تار و نابسامان پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: به او گفت آن کسی که جمعیت را مدیریت میکند، که من او را به حضور شاه میرسانم.
هوش مصنوعی: من نه به دنبال جاهطلبی هستم و نه میخواهم با قدرتنمایی به دیگران آسیب برسانم.
هوش مصنوعی: سالار خوشحال شد و نای را نواخت، و از صدای نای، کوه به جنبش درآمد.
هوش مصنوعی: صدای ناله شادی چه عجیبی است که شاه از کنار کوه سیاه شنید.
هوش مصنوعی: به مردم گفته شد که آن فرد زابلی با یک خنجر کابلی آمده است.
هوش مصنوعی: از این صدا که همچون کوه به گوش میرسد، او گفت: دل خود را بیدلیل نازک و بیتاب نکن.
هوش مصنوعی: من میخواهم آرامش را زیر بال و پر تو فراهم کنم و تو را به نوشیدن جام خوشبختی دعوت کنم.
هوش مصنوعی: ناگهان پیشتازان از تمامی جهات به سمت هیتال شاه حرکت کردند.
هوش مصنوعی: در یک شب چه اتفاقی افتاد و چگونه زمان گذشت تا جایی که خون از آن دشت تا جیحون سرازیر شد.
هوش مصنوعی: هیتال از شنیدن خبر ناراحت شد و رنگش به زردی گرایید، مانند کسی که از ترس یا نگرانی به شدت مضطرب شده باشد.
هوش مصنوعی: گفت که مبادا آن شخص زابلی با خنجر کابلیاش بیاید.
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب از کوه بیرون آمد، شب که دزد است، راه سلطنت را به خواب برد.
هوش مصنوعی: هیتال، رئیس جمهور شاه، به میدان نبرد رفت و از آنجا که شبانگاهان جنگی رخ داده بود، از حال و احوال جنگ و جنگجویان سوال کرد.
هوش مصنوعی: هیتال به او گفت که نامداری به نام طلایه شب، در حال شکست است و این یک شبهسوار است.
هوش مصنوعی: به نظرم آن بچهای که به دیوها شبیه است، از رستم زال نسلش را دارد.
هوش مصنوعی: در این میدان جنگ، در تاریکی شب، نبردی شکل گرفته است که از این لشکر عبور کرده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که وضعیت ما چگونه است، که به خاطر خونریزیها دشتها گلگون شده است.
هوش مصنوعی: جمهورشاه چنین پاسخی داد که نگران نباش از این نوع جنگآور.
هوش مصنوعی: از یک بدن در روز نبرد چه چیزی به دست میآید وقتی که تو اینگونه چهرهات را زرد کردی؟
هوش مصنوعی: بیا سپاه را آماده کن و صف دلیران را زینت بده تا با خنجر در دست به نبرد بپردازند.
هوش مصنوعی: اگر حریفی از کوهسار بیاید، تو او را در میدان نبرد خواهی دید.
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری نمیتواند از این کوه بیرون بیاید، مگر اینکه برای همیشه از آن جدا شود.
هوش مصنوعی: من از آن کینه و دشمنی که چون سمند تندرو میدود، دور نخواهم شد تا زمانی که به کوه بلند نرسیم.
هوش مصنوعی: در دستور صادر شد که نوا را به صدا درآورند و به یکباره لشکر از جای خود برخاست.
هوش مصنوعی: گروهی یکپارچه و منسجم به پای کوه رسیدند و از هر طرف، صداها و نالهها در فضای اطراف پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین بار آهنی آورد، به خاطر اینکه در آن دشت، جنگجویان زیادی وجود دارند.
هوش مصنوعی: به قدری گرد و غبار از آن میدان نبرد برخواست که خورشید را تحت پوشش چتر سیاهی پنهان کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک میشود، صبح روشن از پس آسمان دوباره آغاز میشود و زندگی دوباره به جریان میافتد.
هوش مصنوعی: جهانجوی هیتال در نقطهای از قلب قرار گرفت و به راحتی و با آرامش، پیرو اصول و روشهای درست زندگی ایستاد.
هوش مصنوعی: سپاه دشمن چه چهرهای دارد که در شور و هیاهو مانند موجودات شرور و پلید است.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا انتقام را به نمایش بگذارند و کینهی آسمان را به زمین منتقل کنند.
هوش مصنوعی: در جایی که یلان صف بستهاند و به هم کمک میکنند، بدان که عظمت و قدرتی بزرگ در کار است و این نتیجهٔ تلاشها و کردارهای زمانه است.
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از بروز مشکلات و درگیریها، بهتر است راهها را مسدود کنند تا هیچ گرد و غباری نتواند به میدان جنگ بیاید.
هوش مصنوعی: دلاوران به خاطر دشمنی، صفی تشکیل دادند و برای نبرد آماده شدند.
هوش مصنوعی: به جلو برو و جایگاهی را که شاه در آن کمین کرده است، مشخص کن؛ زیرا از نشان آن جنگگاه میتوان فهمید که او کجاست.
هوش مصنوعی: فرمانده به نزد پادشاه رفت و گویی صدای نالههایی از یک نی به گوشش رسید.
هوش مصنوعی: شجاعت کسی که با لباس ننگین به میدان جنگ آمد، نامش در تاریخ به یادگار میماند.
هوش مصنوعی: مرد به دنبال حریف در میدان جنگ میگشت و اطراف میدان را زیر نظر داشت.
هوش مصنوعی: یک دلیر و شجاع از میان سپاه ارژنگشاه، اسب خود را بیرون کشید.
هوش مصنوعی: جهانجو، شخصی به نام سماک است که شجاع، ماهر و چابک میباشد.
هوش مصنوعی: در مسیر، آن مرد را به طور محکم گرفت و یک شمشیر هندی را در دست گرفت.
هوش مصنوعی: نخستین فردی که به او نزدیک شد، با شمشیر به او حمله کرد و آن فیل را بر زمین انداخت.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف شخصی میپردازد که از نژاد خود سخن میگوید و بر ویژگیهای ناپسند او تأکید میکند. او به بیپایه و ریشه بودن این شخص اشاره میکند و او را با پیلی که بر خلاف انتظار است مقایسه میکند. این نوع توصیف نشاندهندهی تضاد میان ظاهر و باطن است و به نوعی به ضعف شخصیت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: او به سرعت دست و دم اسبش را گرفت و با قدرت او را از زمین بلند کرد.
هوش مصنوعی: مردی بر زمین افتاد و همراه با حیوانش به زیر خاک رفتند، زیرا هر دو در یک مکان به هم پیوستند.
هوش مصنوعی: شخصی دیگر با عزمی راسخ و شجاعت وارد میدان جنگ شد و با قدرت و افسوس سر دشمن را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: یک مرد مشهور به دست لشکریان کشته شد، هم به خاطر ضربههای شمشیر و هم به خاطر ضربات مشت.
هوش مصنوعی: رئیس سپاه چه چیزی را دید که آن بلندی کوه، در آن نبرد، بر آن گروه تنگ و محدود شد؟
هوش مصنوعی: او لباسی به تن کرد و برای جنگ Came با کینهای عمیق، خود را به خوبی آماده کرده بود.
هوش مصنوعی: ای مرد پیروز، آماده باش! صدای خروشی به گوش میرسد، جنگ به زودی آغاز میشود و تو باید در جا آماده جنگیدن شوی.
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد مغربی، یال و ابهت او را دید، بر اسب خود نشسته و به او حمله کرد و خود را آماده نبرد کرد.
هوش مصنوعی: مردی شجاع و دلیر مانند شیر سختیکشیده را دیدم که با اراده و عزم راسخ به میدان آمده است.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا از سپاه، فیل نر را بیاورند تا در میدان نبرد حاضر شود.
هوش مصنوعی: هیتال دستور داد تا یک فیل بزرگ را به میان آوردند.
هوش مصنوعی: چند نفر فیل را برداشتند، و یکی از آنها مانند دیو بر روی فیل نشسته است.
هوش مصنوعی: به نزدیکی پادشاه آمد، همچون فیل خروشان و سوار بر فیل.
هوش مصنوعی: اولین چیزی که پرسید، نام دلاوری بود. گفت: ای پهلوان شجاع، نامت را بگو.
هوش مصنوعی: کسی که نسبت به مرگ تو غمگین شده و میگرید، در کنار تو خواهد بود و با تکیه بر سر تو به یاد تو میافتد.
هوش مصنوعی: جنگجوی سوار به او پاسخ داد که در میدان نبرد زیاد خود را فریب نده و به خود نمیبندد.
هوش مصنوعی: اگر از نام و نشان من چیزی بگویی، به این خنجر انتقام، کام من حاصل میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که نام کسانی را که سرشناس و قدرتمند هستند، بگیر و بخوان. با این حال، حتی این افراد هم در نهایت به خاک میروند و قدرت و عظمتشان به فراموشی سپرده میشود.
هوش مصنوعی: به یک فرد مغربی گفتند: ای پادشاه نژادت، آیا نژاد تو از زال زر است؟
هوش مصنوعی: پرندهای با بالهایی بزرگ و مستحکم نشسته است و نشان میدهد که چقدر قدرت و توانایی دارد.
هوش مصنوعی: پهلوان به رزمجو میگوید: ای جنگجو، از نسب و خانوادهات نپرس، بلکه اکنون به جنگ و تلاش بپرداز.
هوش مصنوعی: من خود را رستم زابلی میدانم و نیازی به پرسش در مورد نژادم نیست، چرا که تواناییهایم را میشناسی.
هوش مصنوعی: پدر گرد، مانند شیری شجاع و نیرومند است که وجودش باعث ترس و لرز اهریمنان میشود.
هوش مصنوعی: او این سخن را بر زبان آورد و با نیرنگی قوی به حرکت در آمد. در این هنگام، وزنهی سوارکاری سنگین شد و فرمان اسب سبک گردید.
هوش مصنوعی: زمانی که آن غریبه، آتش را دید، با وزش باد به شدت شعلهور شد.
هوش مصنوعی: سلاح را به دست گرفت و به میدان جنگ رفت، همانطور که رنگهای آسمان در حال تغییر هستند.
هوش مصنوعی: دو جنگجوی بزرگ به هم نزدیک شدند و از شدت درگیری، گرد و غبار زیادی بر چشمهایشان نشسته بود.
هوش مصنوعی: وقتی که گروهی از آنها بر زمین پا میگذارند، زمین زیر پاهایشان نرم و قابل تغییر میشود.
هوش مصنوعی: آنها گرز سنگین را از دست رها کردند و با شمشیر، به سوی جنگ رفتند.
هوش مصنوعی: مردی با قد و قامت بزرگ و قدرتی فوقالعاده مثل موجودی افسانهای، ساطوری سنگین و بزرگ را به دست گرفته و به سمت کسی یا چیزی در حال حمله است. او به نوعی خشمگین و خطرناک به نظر میرسد، و شاید نماد نیرویی ویرانگر باشد.
هوش مصنوعی: زمین پر از آتش و درگیری شد و صدای شیپور از لشکر بلند شد.
هوش مصنوعی: بدان که دامن کوه را سپاه سرند بالا برد و فیلهای تبیره به آن ضربه زدند.
هوش مصنوعی: صدای جنگ از هر دو طرف بلند شد بهقدری که دل شیر در جنگل را به تپش انداخت.
هوش مصنوعی: دو لشکر از آن دشت فرار کردند و مانند فیلها از ترس و وحشت ناراحت و نگران شدند.
هوش مصنوعی: ارژنگ، که یک جستجوگر جهانی است، از قله کوه یلی را در میان جمعیت میبیند.
هوش مصنوعی: شخصی که در غرب زندگی میکند و درگیر جنگ است، باید به سمت داور پاک و بینقص حرکت کند.
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، خواهش میکنم او را حفظ کن و از شر بدخواهان و افراد شرور نگهشدار.
هوش مصنوعی: سپهبد برای نبرد شمشیر خود را بیرون آورد و از آن آتش سوزانی را به سوی ابرهای تیره رها کرد.
هوش مصنوعی: آن مغربی (غربی) در حالتی قدرتمند و تهدیدآمیز به مثل فیل برخواست و به مانند ساطوری که بر نیل نازل میشود، به اعمالش شدت بخشید.
هوش مصنوعی: صدای دو لشکر بلند شد، بهطوری که گویی دریا طوفانی شده و امواجش به اوج رسیده است.
هوش مصنوعی: چاقو به تندی بالا رفت و با برش تندش، کینه را بر سر او آورد.
هوش مصنوعی: یک جوانمرد از آسمان پایین آمد و شمشیرش را به زمین نیاورد، بلکه در حقیقت به زمین آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.