گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

رخت را آفتاب سایه‌گستر می‌توان گفتن

خطت را سایهٔ خورشیدپرور می‌توان گفتن

میانت را نشاید موی گفت از نازکی اما

دهانت را ز تنگی تنگ شکر می‌توان گفتن

رخت را با رخ یوسف مقابل می‌توان کردن

دمت را با دم عیسی برابر می‌توان گفتن

مکرر گرچه نتوان گفت با آن نوش لب حرفی

لبش را گفته‌ام قند و مکرر می‌توان گفتن

به آن مه در سر مستی حدیثی گفته‌ام کین دم

نه ز آن برمی‌توان گشتن نه دیگر می‌توان گفتن

به سان محتشم داد به شاهی کشور دل را

که او را پادشاه هفت کشور می‌توان گفتن

سپهر دین و دولت شهسوار عرصه شوکت

که خاک پای او را تاج قیصر می‌توان گفتن

ابوالغالب جلال الغر و الدین شاه ابراهیم

که نعل توسنش را ماه نور می‌توان گفتن