گنجور

 
محتشم کاشانی

منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم

لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم

شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل

به سجود سربلندی ز بتان کج کلاهم

لب خواهشم مجنبان که تمام آرزویم

به تو در طمع نیفتم ز تو هم تو را نخواهم

فلک از برای جورم همه عمر داشت زنده

چه شد ار تو نیز داری قدری دگر نگاهم

به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی

نگهی دگر خدا را که خراب آن نگاهم

ز سیاست تو گشتم به گناه اگرچه قایل

به طریق مجرمانم نکشی که بی‌گناهم

شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را

به ستیزه سخت کردی حذر از خدنگ آهم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
محتشم کاشانی

تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم

که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم

شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت

ز سیه گلیم محنت زده‌اند بارگاهم

نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه