گنجور

 
محتشم کاشانی

بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم

سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم

طوطی ناطقه‌ام قوت گفتار نداشت

دیدم آئینهٔ روی تو و گویا گشتم

کام جان با خط سبز و لب جان‌بخش تو بود

هرزه عمری ز پی خضر و مسیحا گشتم

چون برم پی به مقام تو گرفتم چو صبا

پا ز سر کردم و سر تا سر دنیا گشتم

منم ای شمع بتان مرغ سمندر خوئی

که چو پروانه به دوران تو پیدا گشتم

تاب دیدار تو چون آورم ای غیرت حور

من که نادیده مه روی تو شیدا گشتم

هر که پیمود ره الفت من وحشی گشت

بس که با وحش من بادیه پیما گشتم

محتشم تا روش فقر و فنا دانستم

منکر جاه جم و حشمت دارا گشتم