گنجور

 
محتشم کاشانی

بر مه روی تو خط مشگ بار

ساخته روزم چو شب از غصه تار

در چمن از عشق تو گل سینه چاک

بر فلک از مهر تو مه داغدار

غمزهٔ غماز تو سحر آفرین

آهوی صیاد تو مردم شکار

لاله و گل از رخ تو منفعل

سنبل و ریحان ز خطت شرمسار

دل منه ای خواجه بر اسباب دهر

کام خود از شاهد و ساقی برآر

آرزوی دیدن جان گر کنی

دیدهٔ دل بر رخ دلدار دار

تا بکی ای سرو قد لاله رخ

محتشم از داغ تو باشد فکار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابوسلیک گرگانی

خون خود را گر بریزی بر زمین

به که آب روی ریزی در کنار

بت‌پرستیدن به از مردم‌پرست

پند گیر و کار بند و گوش دار

مسعود سعد سلمان

رأی مجلس کرد رای شهریار

پادشاه تاج بخش تاجدار

سیف دولت شاه محمود آنکه شد

مجلس او آسمان افتخار

ای خداوند خداوندان دهر

[...]

سنایی

زینهار ای یار ِگلرخ زینهار

بی‌گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن

حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد

[...]

وطواط

ای ز دولت دست جاهت را سوار

هیچ میدان چون تو نادیده سوار

عدل تو بفزود زینت ملک را

زینت ساعد بیفزاید سوار

حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه