گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

زلف و قدت راست ای بت سرکش، چشم و رخت راست ای گل رعنا

سنبل و شمشاد هندو و چاکر، نرگس و لاله بنده و لالا

ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان

کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا

آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بی مه رویت

این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا

محو ستادند عابد و زاهد مست فتادند راکع و ساجد

دوش که افکند در صف رندان جام هلالی شور علالا

وقت مناجات کز ته دل شد جانب گردون نعرهٔ مستان

پرده دریدی گر نشنیدی شمع حریفان بانگ سمعنا

مایهٔ دولت پایهٔ رفعت نقد هدایت گنج سعادت

هست در این ره ای دل گمره دانش دانا دانش دانا

حسن ازل را بهر طلبکار هست ظهوری کز رخ مقصود

پرده بر افتد گر کند از میل وحش خیالی چشم به بالا

محتشم اکنون کز کشش دل نیست گذارم جز بدر او

پیش رقیبان همچو غریبان نیست بدادم جز به مدارا