گنجور

 
محتشم کاشانی

روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد

دردمندان فراموش کرده را میدار یاد

بی‌تکلف خوش طبیب مشفقی کز درد تو

مردم و هرگز نکردی از من بیمار یاد

گردد از قحط طراوت چون گلت بی‌آب و رنگ

خواهی آوردن بسی زین دیدهٔ خونبار یاد

من که دایم سر گران بودن ز لطف اندکت

این زمان زان لطف اندک می‌کنم بسیار یاد

یاد می‌کردم ز سال پیش یاد از قید عشق

فارغم امسال اما می‌کنم از یار یاد

با وجود رستگاری در صف زنهاریان

می‌کنم صد ره دمی زان تیغ با زنهار یاد

کی جدائی زان فراموشکار کردی محتشم

گر گمان بردی که خواهد کردش این مقدار یاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode