خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت
کاینقدر حسن بیک آدمی ارزانی داشت
حسن آخر به رخ شاهد یکتای ازل
عجب آیینهای از صورت انسانی داشت
دهر کز آمدنت داشت به این شکل خبر
خندهها بر قلم خوش رقم مانی داشت
وهم کافر شده حیران تو گفت آن را نیز
که نه هرگز نگران گشت و نه حیرانی داشت
ماه را پاس تو در مشعله گردانی بست
مهر را بزم تو در مجمره سوزانی داشت
زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند
شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت
خونم افسوس که در عهد پشیمانی ریخت
که نه افسوس ز قتلم نه پشیمانی داشت
محتشم از همهٔ خوبان سر زلف تو گرفت
در جنون بس که سر سلسلهٔ جنبانی داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.