ز شوق آن روی با طراوت
نهاده بر کف سر ارادت
اگر برانی زهی شقاوت
وگر بخوانی زهی سعادت
بدرد عشق تو دردمندم
ز رنج هجر تو مستمندم
چه باشی ای سرو سر بلندم
مریض خود را کنی عیادت
من آنچه از غم نصیب دارم
از آن رخ دلفریب دارم
نه تاب صبر و شکیب دارم
نه دیگرم طاقت جلادت
چرا چو بلبل نمی خروشم
که عشوۀ گل ربوده هوشم
از این پس ار در سخن نکوشم
زهی خرافت زهی بلادت
من و سماع رباب مطرب
من و سؤال و جواب مطرب
من و حضور جناب مطرب
وز او افاضت وز او افادت
مرا کن ای شهریار نامی
غلام آن آستان سامی
اگر نیم لایق غلامی
ولی مرا می سزد سیادت
بر آستانت بسر نیازم
براستانت که سر فرازم
همین بود روزه و نمازم
زهی حضور و زهی عبادت
گذشت عمری به تشنه کامی
زخم وحدت نخورده جامی
نه بیم ننگ و نه فکر نامی
زهی ریاضت زهی زهادت
نظاره ای ای نگار جانی
مگر مرا سوی خود کشانی
ز خودپرستی مرا رهانی
اگرچه سخت است ترک عادت
دلی ندانم منزه از عیب
ز ظلمت شک و شبهه و ریب
مگر کند شمع محفل غیب
تجلی از عرصۀ شهادت
به یک تجلای عالم افروز
شب سیه را کند به از روز
به طالع سعد و بخت فیروز
بیابی ای مفتقر مرادت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.