گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غروی اصفهانی

دل سنگ خاره شد خون ز غم جوان لیلی

نه عجب که گشته مجنون دل ناتوان لیلی

ز دو چشم روشن شاه برفت یک فلک نور

چه ز خیمه شد روان، با که ز تن روان لیلی

دل شاه خون شد از شور فراق شاهزاده

ز نوای بانوان حرم و فغان لیلی

ز حدیث شور قمری بگذر که برده از دست

دل صد هزار دستان غم داستان لیلی

پر و بال طائر سدره نشین بریخت زین غم

چه همای عزت افتاد ز آشیان لیلی

چه فتاد نخلۀ طور تجلی الهی

بفلک بلند شد آه شرر فشان لیلی

چه بخون خضاب شد طرۀ مشگسای اکبر

بسرود مو کنان مویه کنان زبان لیلی

که ز حسرت تو ای شمع جهان فروز مادر

شب و روز همچو پروانه بسوخت جان لیلی

نه چنان ز پنجۀ گرگ دغا تو چاکچاکی

که نشانه جویم از یوسف بی نشان لیلی

بامید پروردیم چه تو شاخۀ گلی را

ندهد فلک نشان چون گل بوستان لیلی

که بزیر سایۀ سرو تو کام دل بیابم

اسفا سر تو بر نی شده سایبان لیلی

تو به نی برابر من، من اسیر بند دشمن

بخدا نبود این حادثه در گمان لیلی

من و آرزوی دامادی یک جهان جوانی

که برفت و دود برخاست ز دودمان لیلی

من و داغ یک چمن لالۀ دلگشای گیتی

من و سوز یک جهان شمع جهانستان لیلی

من و یاد سیرو اندام عزیز نامرادم

من و شور تلخی کام شکر دهان لیلی

نه عجب ز شور بانو به نوای غم نوازد

دل زار مفتقر بندۀ آستان لیلی