گنجور

 
غروی اصفهانی

بسوی وطن باز گشتند یاران

خروشان چه رعد، اشکباران چه باران

چه لاله فروزان و چون شمع سوزان

ز داغ غم و دوری گلعذاران

چمن شد پر از قمری شورش انگیز

بر آمد ز گلشن نوای هزاران

نوای حجازی ز هر سو بپا شد

ز شور عراقیّ آن سوگواران

گروهی اسیر غم نوجوانان

گروهی زمین گیر آن شهسواران

بلعید، پرورده هر یک جوانی

ولی شام شد صبح امیدواران

چه بر آستان رسالت رسیدند

ز کف شد قرار دل بی قراران

چه برگ خزان ریخته از چپ و راست

باشک روان همچه ابر بهاران

بسر بسکه خاک مصیبت فشاندند

حرم گشت چون کلبۀ خاکساران

مهین بانوی خلوت کبریائی

بگفت ای سر و سرور تاجداران

ز کوی حسین تو دارم پیامی

که برده است هوش از سر هوشیاران

لبش خشک و تن غرقۀ لجۀ خون

سرش روی نی رهبر رهسپاران

پس از زخم های فراوان کاری

نگویم چه کردند آن نابکاران

به پیرامنش نونهالان نامی

چگویم ز جانان و آن جان نثاران

گر از بانوان نبوت بگویم

دل سنگ گرید بر آن داغداران

ز بیداد گردون دل بانوان خون

چه رفتند در محفل میگساران

گر از سختی ما بخواهی نشانه

بود شانۀ من یکی از هزاران