گنجور

 
غروی اصفهانی

به نکهت هوا رشک مشک ختن شد

به نزهت زمین روضۀ نسترن شد

گلستان بود سبز ز استبرق گل

چمن سبز از سندی یاسمن شد

پر از لاله شد باغ، و داغ جوانان

بیاد من آورد و بیت الحزن شد

گل ارغوان گر بدامادی آمد

ولیکن شقایق عروس چمن شد

ز هر سبزه زاری لب جویباری

بخاطر خط قاسم بن الحسن شد

بود نقل هر محفلی نقل رویش

حدیث قدش شمع هر انجمن شد

لبش بود سرچشمۀ آب حیوان

سزد خضر اگر بندۀ آن دهن شد

بلی قوت جان بود یاقوت لعلش

عقیق یمن دُرج دُرّ عدن شد

اگر یوسف از چه درآمد ولیکن

گرفتار آن غبغب و آن زقن شد

بصورت پیمبر بصولت چه حیدر

فدای حسینی بوجه حسن شد

به هیبت سبق برد از شیر گردون

کمین چاکرش خاور تیغزن شد

چه بر رخش همت رخش جلوه کردی

تهمتن فروتر ز زال کهن شد

چنان صف اعدا دریدی که گفتی

به میدان کین حیدر صف شکن شد

فغان کان صنوبر بر سرو بالا

به بیخ و بنش تیشۀ ریشه کن شد

دریغا که آن شاخ گل پیرهن را

بجای قبای عروسی کفن شد

مهین خواستگار نگار ازل را

نگاری سیراپا ز خون بدن شد

نثار سر او خدنگ مخالف

سنان در بر او حمایل‌فکن شد

روان شد ز دیوار قسمت بلائی

که شهزاده آزاد از قید تن شد