گنجور

 
محمد بن منور

روزی شیخ در نشابور مجلس می‌گفت، در میان سخن گفت از سر خانقاه تا ببُن خانقاه همه گوهرست ریخته، چرا برنچینید؟ خلق بازنگریستند پنداشتند گوهرست تا برگیرند، چون ندیدند گفتند ای شیخ ما گوهر نمی‌بینیم! شیخ گفت: خدمت! خدمت!