حکایت شمارهٔ ۷۷
خواجه ابوالقسم زراد از مریدان شیخ بودو سفرها و ریاضتها کرده. او گفت قصد حجاز کردیم با جماعتی از مشایخ، چون بیرون آمدیم بعضی گفتند کی بر توکل رویم. من گفتم ای ابوالقسم بربیداری شو و چنانک خواهی میشو. عزم کردم که هر قدم که نه بر بیداری نهم بازپس آیم و برین طریق بادیه بگذاشتم. چون بازگشتم و نزدیک آمدم، شب در مسجد شیخ بیستادم و از پس قدمگاه شیخ نماز میگزاردم شب درکشید غسلی کردم، نوری یافتم اندر، عظیم شادمان شدم، و گفتم یافتم آنچ میجستم. چون بامداد شیخ از خانقاه بیرون آمد و من پیش او شدم، با پنداری در سر، گفت تو گویی یا گوییم؟ گفتم شیخ فرماید. گفت آن چیزی نیست کی بدان بازنگرند اندر راه، و آن از برکۀ وضو است که رسول گفت صلی اللّه علیه و سلّم الوُضُوء عَلَی الوُضُّوءِ نُورٌ آن نور وضو است بدان غره نباید شد. من با خویشتن رسیدم و از آن پندار توبه کردم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.