حکایت شمارهٔ ۶۹
آوردهاند کی در آن وقت کی شیخ بنشابور بود، بسیار جهودان و ترسایان بدست شیخ مسلمان میشدند و همگنان را میبایست که بدست ایشان نیز مسلمان گردند و خاصه شیخ بومحمد جوینی را کی شیخ وقت بود و او را وکیلی جهود بود و پیوسته او را باسلام دعوت میکرد و او اجابت نمیکرد. روزی او را گفت اگر تو مسلمان شوی من سه یک مال خویش بتو مسلم دارم. جهود گفت معاذاللّه کی من دین خویش بدنیا ندهم.. شیخ بومحمد جوینی نومید گشت. اتفاق را روزی شیخ بو محمد بکوی عدنی کویان گذر میکرد و این وکیل در خدمت او. شیخ آن روز مجلس میگفت، شیخ بومحمد به مجلس شیخ درشد، آن وکیل جهود نیز در رفت و در پس ستونی پنهان بنشست. چون شیخ در حدیث آمد روی بدان ستون کرد کی آن وکیل در پس او بود. گفت ای مرد جهود از آن پس ستون بیرون آی! جهود هرچند کوشید خویشتن نگاه نتوانست داشت. بیخویشتن بر پای خاست و بخدمت شیخ آمد گفت بگوی!
جهود گفت چه گویم؟ گفت بگوی:
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون بفرمان گشتم
آن جهود این بیت بگفت. پس شیخ گفت پیش خواجه امام بومحمد رو تا ترا مسلمانی درآموزد و او را بگوی کی توندانستۀ کی اِنَّ الْاُمورَ مَوقُوفَةٌ عَلی اَوْقاتِها فَاِذا دَخَل الْوَقت لایَحْتاجُ اِلی ثُلثِ الْمال وَلا اِلی نِصفِهِ وَلا اِلی ثلثِهِ. کی کارها موقوف وقتست. شیخ بومحمد را وقت خوش شد و از آن روز توبه کرد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.