گنجور

 
محمد بن منور

بخط اشرف ابوالیمان دیدم رحمة اللّه علیه کی از منکران شیخ درزیی و جولاهۀ با هم دوستی داشتند و چون بهم رسیدندی می‌گفتندی که کار این شیخ بر اصل نیست. روزی با یکدیگر گفتند کی این مرد دعوی کرامات می‌کند، ما هر دو پیش او رویم، اگر بداند کی ما هر یکی چه کار کنیم بدانیم کی او بر حقّ است. پس هر دو پیش شیخ آمدند، چون چشم شیخ بر ایشان افتاد گفت:

بر فلک بر دو مرد پیشه‌ورند

ز آن یکی درزی و دگر جولاه

پس اشارت به درزی کرد و گفت: «این ندوزد مگر قبای ملوک».

آنگاه اشارت بجولاهه کرد و گفت: «این نبافد مگر گلیم سیاه».

ایشان چون بشنیدند هر دو خجل شدند و از آن انکار توبه کردند.