حکایت شمارهٔ ۱۰
آوردهاند کی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز به نشابور شد و مدت یک سال در نشابور بود و مجلس میگفت و درین مدت استاد ابوالقسم آشنایی با شیخ ما نداده بود و باوی بانکار بود. و درین مدت هفتاد کس از مریدان استاد امام به نزدیک شیخ آمده بودند و از آن یکی بونصر حرصی بود کی استاد امام را میگفت کی آخر یکبار بیای و این مرد را ببین و سخن او بشنو، تا بعد یک سال استاد امام اجابت کرد و گفت فردا بیایم. آن شب استاد امام بقراری کی داشت بمتوضاشد، چون فارغ شد خود را از بیرون جامه بدست گرفت اگرچه تنها باشی، حکم این خبر را که مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه فرموده است وَاستَحیُوامِنَ الَّذین یَرونَکُم و اَنتُم لاتَرَونَهُم. پس فراز شد و کنیزک را بیدار کرد و گفت برخیز و لگام و طرفهای زین بمال و با سر وضو ساختن شد. پس بامداد به مجلس شیخ آمد، شیخ در سخن آمد چنانک عادت شیخ بود، استاد امام مینگریست و آن سلطنت و اشراف بر خاطرها میدید، بدلش بگذشت که این مرد بفضل ازمن بیش نیست و به معامله برابر باشیم او این منزلت کجا یافتست؟ شیخ حالی روی سوی او کرد و گفت ای استاد این حدیث آن وقت جویند کی خواجه نه بسنت خود را گرفته در میان حجره فرا میشود، پس کنیزک را بیدار کند کی برخیز، لگام و طرف زین بمال. این حدیث آن وقت جویند کی از دست بشد و وقتش خوش گشت. چون شیخ از تخت فرو آمد، پیش استاد امام شد و هر دو یکدیگر را در بر گرفتند واو از آن انکار و داوری برخاست و میان هر دو کارها رفت.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیخ بوسعید قدس الله روحش به نشابور آمد و یک سال در آنجا بود و سخنرانی میکرد. در این مدت، استاد ابوالقسم به شیخ معرفی نشده بود و از او اجتناب میکرد. اما پس از مدتی، هفتاد مرید از طرف استاد امام نزد شیخ رفتند. یکی از مریدان به استاد امام پیشنهاد کرد که یک بار شیخ را ملاقات کند و بالاخره استاد امام قبول کرد و در روز بعد به مجلس شیخ رفت. شیخ در سخن گفتن مشغول بود و استاد امام به مقام و حال او توجه کرد. بعد از صحبت با شیخ، هر دو یکدیگر را در آغوش گرفته و ارتباط خوبی برقرار کردند که باعث قضاوت و انکارهای گذشته آنها شد.
هوش مصنوعی: شیخ بوسعید قدس الله روحش به نشابور رفت و یک سال در آنجا بود. در این مدت استاد ابوالقسم به شیخ معرفی نشده بود و از او دوری میکرد. در این یک سال، هفتاد نفر از مریدان استاد امام به نزد شیخ آمدند. یکی از آنها به نام بونصر المداح به استاد امام گفت که یک بار به دیدن این مرد بیاید و صحبتش را بشنود. بعد از یک سال، استاد امام این درخواست را پذیرفت و گفت که فردا میآید. همان شب، استاد امام از وضو گرفتن فارغ شد و در حالی که تنها بود، به یاد حرف پیامبر که فرمودهاند: «از کسانی که شما را میبینند و شما آنها را نمیبینید، شرم کنید»، لباسش را گرفت و خدمتکارش را بیدار کرد تا زین و یراق اسب را فراهم کند. صبح روز بعد به مجلس شیخ رفت. شیخ در حال سخنرانی بود و استاد امام به سلطنت و شکوه او نگاه میکرد و در دلش میگذشت که این مرد به چه فضیلتی به این مقام رسیده است. شیخ به سمت او نگاه کرد و گفت: «ای استاد، این حدیث را در زمانی جستجو کنید که خواجه نه تنها خود را به پرده نکشیده، بلکه در میان حجرهاش حرکت میکند». وقتی شیخ از جای خود بلند شد، به سوی استاد امام رفت و هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و بعد از آن، سوء تفاهمها و اختلافات بین آنها برطرف شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.