شیخ گفت، روزی در میان سخن، که پیری بود نابینا و مؤمن، بدین مسجد آمدی، و به مسجد خویش اشارت کرد کی بر در مشهد شیخ هست، بنشستی و عصای خود در پس پشت خویش بنهادی. روزی ما به نزدیک وی در شدیم با خریطه بهم که از ادیب میآمدیم. برآن پیر سلام کردیم، جواب داد، و گفت پسر بابو بوالخیری؟ گفتیم آری. گفت چه میخوانی؟ گفتیم فلان کتاب. پیر گفت مشایخ گفتهاند: حقّیقَةُ الْعِلْمِ ما کُشِفَ عَلَی السَّرایِر و ما نمیدانستیم آن روز که حقّیقت را معنی چیست و کشف چه باشد، تا بعد از شصت سال حقّ سبحانه و تعالی حقّیقت آن سخن ما را معلوم گردانید و روشن کرد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیخ در سخن خود روایت میکند که روزی پیرمردی نابینا و مؤمن به مسجدی آمد و در آنجا نشسته بود. وقتی شیخ و همراهانش به او سلام کردند، پیر پاسخ داد و از کتابی که میخواندند سوال کرد. او به جملهای از مشایخ اشاره کرد که "حقیقة العلم ما کشف علی السرایر" و بیان کرد که در آن زمان نمیدانستهاند که حقیقت و کشف چه معنایی دارند. بعد از شصت سال، خداوند معنای حقیقی آن سخن را برایش روشن کرد.
هوش مصنوعی: شیخ روایت کرد که روزی در حین گفتوگو، پیرمردی نابینا و مؤمن به مسجد آمد و به مسجد خود اشاره کرد. او نشست و عصای خود را پشت سرش قرار داد. روزی ما به سوی او رفتیم و با خوراکی که از ادیب آورده بودیم، سلام کردیم. او جواب داد و از ما پرسید که آیا ما، پسر بابو بوالخیری هستیم که پاسخ مثبت دادیم. سپس از ما خواست که بگوییم چه کتابی میخوانیم و ما گفتیم یک کتاب خاص. آن پیر به ما گفت: "مشایخ گفتهاند که حقیقت علم، آن چیزی است که بر دلها کشف میشود." در آن زمان ما نمیدانستیم که حقیقت و کشف به چه معناست. اما بعد از گذشت شصت سال، خداوند حقیقت آن سخن را به ما نشان داد و روشن کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.