گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز رداؤه کبریاؤه، سناؤه علاؤه، علاؤه بهاؤه، جلاله جماله، جماله جلاله، المعهود منه لطفه، المألوف منه عطفه، کیف ما قسم للعبد؟ فالعبد عبده! ان اقصاه فالحکم حکمه، و ان ادناه فالأمر أمره.

مؤمنان در گفتار این نام دو قسم‌اند: قومی را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومی را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الی الجلال طاشوا و اذا نظروا الی الجمال عاشوا. ای مسکین که نام او میشنوی و نه از جلال او خبر داری و نه از جمال او اثر شناسی، و حقّ جلّ جلاله با تو می‌گوید: ابتدای کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهای کارها بکام تو کنم. نامی که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامی که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامی که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.

بشر حافی در شاهراهی میرفت کاغذ پاره‌ای یافت که بر وی نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوی خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوی کردی، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوی کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضی از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنی: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنی: ای فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز ای آدمیزاد هر چه کرده‌ای درین جهان و رنجها که برده‌ای و خیرها و شرها که اندوخته‌ای، همه بینی و جزای آن سزای کردار و گفتار خویش یابی. ای مسکین! اگر میخواهی که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبری و عرصه عظمی علی رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دی از تو گذشت بنادانی، و دریافتن فردا نمی‌دانی دانی! امروز بغنیمت دار که در آنی و عمل میتوانی، تا فردات نبود پشیمانی. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسی بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضی گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پروای دی و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایی است.

حسن بصری گفت: کسانی را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخی بودند، همه دنیا بدادندی و منّت ننهادندی، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندی نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لی مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل».

یکی از فقهای امّت در صدر اوّل تصنیفی همی ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغی شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقری حلقی، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهای خانه را نمد بر دوختی تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:

از باد صبا خسته شود رخسارش

چون آینه کز نفس رسد زنگارش‌

زان ترسم اگر برهنه دارد یارش

تیزی نظر خلق کند از کارش‌

شیخ الاسلام انصاری گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سه‌اند: وقت یکی سبک است چون برق، و وقت یکی پاینده، و وقت یکی غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.

یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو علی سیاه وقتی در بازار میرفت، سایلی میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزی دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: ای شیخ ترا این ساعت چه روی نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه علی قلّة الحزن، واحسرتاه علی قلّة التّحسّر، وا اندوها از بی اندوهی، وا حسرتا از بی‌حسرتی! عالمی مشغول باطلال و رسوم، و خالی بگذاشته حضرت آن حیّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکی عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوی مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکی قرطه جفا پوشیده و تیغ هوی کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:

باطن تو کی کند با مرکب شاهان سفر

تا نگردد رای تو بر مرکب همّت سوار

چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی

همّت اندر راه بند و گام‌زن مردانه‌وار

اگر میخواهی که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پای از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلی‌ أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبی از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفته‌اند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفی (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وی در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وی نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضی مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وی را جذب کرد و سرّ وی مر روح وی را جذب کرد، و روح وی قلب وی را جذب کرد، و قلب وی نفس وی را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بی‌نفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بی قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بی روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟

مرا بی سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بی‌مشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّی بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنی بسرّه. هذا معنی قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ‌