گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور علی قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الی بعض اجری اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الی نفسه کذلک انشدوا

اذا علقت روحی حبیبا

تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.

بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می‌بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق، همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفی آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد.

محمد بن حسان گوید: روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانی از آن گوشه‌ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پی وی می‌رفتم، گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمده‌ام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد. آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری، اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد، همین حال افتاد مصطفی عربی را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ایّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.

گفتند ای سیّد ازین مردمان کرا دوستر داری؟ گفت عایشه، و در بعضی اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّی احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستی یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه‌ای از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفی (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فی اوقات البلاء یسدّ اللَّه علی اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الی ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایی رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفی را با عایشه بودی همه در باقی شد و بجای آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت که‌ کیف تیکم‌، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفی باز مانده بخانه پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می‌نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسی بر زبان آرد.

الی سامع الاصوات مع بعد المسری

شکوت الّذی القاه من الم الذکری‌

فیا لیت شعری و الامانی کثیرة

أ یشعر بی من بت ارعی له الشعری‌

یار از غم من خبر ندارد گویی

یا خواب بمن گذر ندارد گویی‌

تاریک ترست هر زمانی شب من

یا رب شب من سحر ندارد گویی

پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشری فقد انزل اللَّه برائتک‌، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومی الی رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذی انزل برائتی، آن دل که همگی وی با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همی گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. ای جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندی این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدی، و اگر ترسایان نگفتندی: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسی این کرامت نیافتی که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردی باین خطاب عزیز گرامی نگشتی که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» ای عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادی است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.

در قصص آورده‌اند که بر در بهشت ربضی است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانی کند، دعوتی بر کمال و تشریفی بسزا و نواختی تمام، آن گه منت نهد بر مصطفی که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وی فرزند بی مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردی از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وی نگذاشتم او را پاک و بی‌عیب دست کس بوی نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفه‌ای نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفی خواهند بود در دنیا ایشان را گرامی کرد و بپاکی بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وی بود پسندیده و صحبت وی یافته و مهر وی در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وی شده، چه عجب اگر او را گرامی کند، آیات قرآن و وحی منزل در برائت وی فرستد و بپاکی خود جل جلاله گواهی دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتی باشد و وقتی نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفی علیه السلام گفت: «اظل عند ربّی یطعمنی و یسقینی»

صفت روحانی را میگوید نه صفت جسمانی را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانی با جسمانی، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزی را دیدند در آن وقت که حال بر وی تنگ شده بود طرب و شادی میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که علی الفتوح بصبوح شربتی در رسد و ضربتی در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذی الجلال برند، ارواح الاخیار فی قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode