گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

گفتی که وفا کنم جفا کردی

وز خود همه ظن من خطا کردی

زآن پس که بر آنچه گفته بودی تو

صد بار خدای را گوا کردی

در آب دو دیده آشنا کردم

تا با غم خویشم آشنا کردی

شرمت ناید ز خویشتن کز من

برگشتی و یار ناسزا کردی

کردی تو مرا به کام بدگویان

ای بی معنی چنین چرا کردی

من چون دل خود به تو رها کردم

ای دوست چرا مرا رها کردی

آن دل که ز من به قهر بربودی

از بهر خدای را کجا کردی

از من دل خویش بستدی ترسم

آن را به دگر کسی عطا کردی

ای عاشق خسته دل جفادیدی

زآن کش به دل و به جان وفا کردی

شاید که ز عشق دل بپردازی

چون قصد ثنای پادشا کردی

مسعود که نام او چو برگفتی

والله که بر او همه ثنا کردی

شاهی که ز خدمت همایونش

هر کام که داشتی روا کردی

شاهی که ز خاک صحن میدانش

اندر کف بخت کیمیا کردی

شاهی که غبار مرکب او را

در دیده عمر توتیا کردی

چرخی که ز مدح او همه گیتی

مانند اثیر پر ضیا کردی

مهری که چو وصف ذات او گفتی

از فخر نشست بر سما کردی

بحری که چو غور طبع او جستی

در موج جلال آشنا کردی

بر جان مخالفان به مدح او

هر بیتی تیری از بلا کردی

از شه به رضای خود ثنا دیدی

جان زود فدای آن رضا کردی

وآنگاه عروس مدح خوبش را

پیرایه ز دره پر بها کردی

کرد از گردون فریشته آمین

چون ملک و بقاش را دعا کردی