گنجور

 
ملا مسیح

به میدان بازگشته دیو خونخوار

بلای رفته باز آمد دگربار

جهان گفتا به جان ایثار مرگ است

که خود عود مرض، ناهار مرگ است

سران یکسر ز جان نومید گشتند

ز فکر زندگانی برگذشتند

به طوفان بلاگشته جهان غرق

ز خونها تا به طوفان قطره ای فرق

گریزان صف شکن میمون و خرسان

پناه رام جستندی هراسان

چو دید آن دستبردش رام آزاد

کمان زه کرد در میدانگه ا ستاد

به هر تیری هلالی کان زدی رام

یکی عضوش بپراندی ز اندام

به زه تیری نخستین کرد جا راست

زدست راست خصم خود نشان خواست

شکستن دست چون برگ چناری

به پشته کشت گان شد پشت خاری

عقاب تیر چون بال و پر افشاند

سر و دست عدو چون نهله پراند

جهان گفتا چو دیگر دست هم خست

که کوته شد کنون بیداد را دست

به دیگر زخم تیر عمرفرسای

جدا کرده ز زانو ، موزه وش پای

ز تیر بادپا ب بریدش آزاد

عجب نبود ظهور لنگی از باد

ز تیرش دیو تیره گشت بی پا

چو عذر لنگ ناخوش ، در همه جا

بدینسان تا به زخم تیر دیگر

فرود آمد چو دام از گردنش سر

مگر تیر قضا در شست او بود

که مرگ جانستان در دست او بود

سر دیوان فرشته بر شکسته

خلیل الله بت آزر شکسته

به کوه بی ستون زد تیشه فرهاد

که زخمش قله ها می داد بر باد

چو از پا اوفتاد آن دیو ناپاک

تو گفتی آسمان غلطیده بر خاک

نماید رو چو فتح آسمانی

کند ذره چو خور صاحبقرانی

سپاه دیوزادان وحشت اندوز

که و م ه کشته گشتند اندر آن روز

فلک بر مرگ دیوان خوش مثل گفت

که امروز آتش دوشین فرو خفت

ز بس کشتن ز عفریتان لنکا

در آن دم زنده راون ماند تنها

از آن وحشت خبر شد، روی او زرد

ز مرگ او قیاس عمر خود کرد

به جنگ صف برون آمد دگر روز

کمر بسته به خون رام فیروز

که دشمن را کشد یا کشته گردد

در آن میدان به خون آغشته گردد