گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا مسیح

هنون چون رفت گام چند از پیش

نکو اندیشه مرد آن همت اندیش

در آن روزی که بهر جنگ راون

به زرین قلعه آید رام و لچمن

بود آن دم هزاران در هزاران

به از من کینه ج وی نامداران

نمایان کی توانم کرد کاری

که از وی عقل درگیرد شماری

اگر کاری کنم وقت شب امروز

شوم در خرمن خصم آتش افروز

برین نی ت ز ره برگشت آزاد

به باغ راون آمد تند چون باد

درختانش زبن برکند و یک یک

ریاحین ساخت از روی چمن حک

به نوعی باغ را ویرانه کرده

که بلبل بوم را همخانه کرده

دگر قصری که زیب باغ او بود

به یک دم زیر پای خود بفرسود

همه دیوان که پاسش می نمودند

نگهبانان باغ و قصر بودند

چو دانستند کو افکند زلزال

به جنگ او شتابیدند فی الحال

هنون نالید چون ابر غریوان

اجل شد بر هلاک نره دیوان

ستون قصر کرده چوبدستی

براند آن جمله را از ملک هستی

چو غوغا عام شد در کوی و برزن

خبر بردند جاسوسان به راون

چه بر مسند نشسته در نشاط است

نه خسپک را در آمد در بساط است

خبر بشنید راون گشت در جوش

ز دیگ کین دل برداشت سرپوش

سپهداران لشکر را طلب کرد

وزیران را از آن غفلت خبر کرد

سپاهی بهر جنگ او فرستاد

که تعداد هزارش بود هفتاد

یکی فرزند از هر پنج دستور

به سرداری لشکر داشت منظور

به دیگر فوج برکرده سپهدار

ز اولاد امیران چار سردار

روان شد لشکری چون موج دریا

رسیده گرد اس بان بر ثریا

علم افشرد پا از بهر ناموس

فغان برداشت بر نوحه لب کوس

دم اندر نای زرین در دمیدند

یلان آهنین جان صف کشیدند

یکی دریای آتش لشکرش نام

نهنگانش دمادم دوزخ آشام

به ناخن هر یکی برق آزمایی

به دندان هر یکی الماس خایی

همه شد زه شکار و اژدها تن

همه پیل افکن و پولاد جوشن

هنون چون دید دیوان صف کشیدند

به سر وقت اجل خصمان رسیدند

به دیوان جمله زد شیر فلک دست

چو سیل تند کاید جانب پست

ز جنگ چنگ و دندان داشته ننگ

به شیری آنچنان کرده به دم جنگ

دمش گویی غریوان اژدها بود

که در دم عالمی را ساخت نابود

نه دم گردش که دور آسمان بود

که چندین خان و مانها را بفرسود

خبر چون یافت راون تنگدل شد

ز شرح دستبرد او خجل شد