گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا مسیح

مهیا آمد از بهر سواری

به پیل آسمان پیکر عماری

چو خرگاهی زده در کوهساری

چو فانوس فروزان از ح صاری

به شوق عاشق آن معشوق سرمست

بسان شمع در فانوس بنشست

نگاه رام مست مخمل وی

دل مخمور چون از شیشۀ می

جنک در وقت رخصت با دم سرد

سه منزل با عزیزان همرهی کرد

جنک در ره وداع دوستان داد

عزیزان را سفر در پیش افتاد

چو از ره نیمه ای آمد به پایان

شگون بد زهر سو شد نمایان

به ناگه خواست گرد هولناکی

به دلها آتشی در دیده خاکی

بر آمد پرسرام از کوه صحرا

به قصد قتل شان گفت آشکارا

ندانی من کیم من پرسرامم

زمین در لرزه می آید ز نامم

منم فرزند جمداکن برهمن

که بهر کینۀ خون پدر من

ز طاعت گه کشیدم خنجر تیز

به هفت اقلیم کردم عام خونریز

وزیدم زهرهٔ رزم آزمایان

به آب تیغ شستم نام رایان

نچهتر گرد گیتی بیست و یکبار

ببخشیدم برای اهل زنار

شنیدستم که اندر شهر ترهت

کمان بر من کشیده رام جسرت

کمان بشن در فرمان من هست

کزو تیری ظفر اندازم از شست

سخن با چتری زاده هر که گوید

کمان من کشد با جنگ جوید

به چشم خویش مرگ خویش چون دید

ز حسرت جسرت نامید نالید

تمامی لشکرش شد نیست از هست

به خون شست از حیات خویشتن دست

بر آمد رام در میدان که استاد

پدر را از تسلی ساخته شاد

پدر هر چند منع از جنگ فرمود

دلیر آمد کمانش از دست بربود

به حمله چون کمان بشن بشکست

به قصد او خدنگی ماند بر شست

ز سهمش پرسرا م آمد به زنهار

که از بهر خدا جانم نگهدار

جوابش داد آن شیر نیستان

که جان من فدای نام یزدان

ترا از نام یزدان چون نبخشم

چو گفتی نام او جان چون نبخشم

مرا بخشیدن آسانست آسان

ولی خالی نیفتد تیر مردان

بفرما تا ازین صحرای نخجیر

عبادت خانه ات اندازم از تیر

به صد الحاح دیگر پرسرامش

نکرد از اشک خونهایی به جامش

بگفتا جان بشن و شخصی رامی

که گردد گرد نامت نیکنامی

مکن نومید طاعت این زبون را

نشان تیر خود ساز این نگون را

به زنهارش ببخشید آن جوانمرد

هر آنچه خواست دشمن او همان کرد

پدر صد آفرین داد و سپاهش

که عاجز کرده بخشیدی گناهش

دگر تا تخت گه شد گلشن آباد

ز ره رفتن نیاسودند چون باد