گنجور

 
منوچهری

الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست

نه ابرست و نه خورشید، نه بادست و نه گردست

بیار ای بت کشمیر، شراب کهن پیر

بده پر و تهی گیر که مان ننگ و نبردست

از آن باده که زردست و نزارست ولیکن

نه از عشق نزارست و نه از محنت زردست

به جان اندر قوتست و به مغز اندر مشکست

به چشم اندرنورست و به روی اندر، وردست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode