گنجور

 
 
 
مهستی گنجوی

از دیده اگر نه خون روان داشتمی

رازت ز دل خسته نهان داشتمی

ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد

رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی

طبیب اصفهانی

رفت آن که به صبر خود گمان داشتمی

اندوه تو را میان جان داشتمی

دردا که کنون ز پرده بیرون افتاد

آن راز که سالها نهان داشتمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه