گنجور

 
شمس مغربی

پس اَر بینی در این دیوان اشعار

خرابات و خراباتی و خمّار

بُت و زُنّار، تسبیح و چلیپا

مُغ و تَرسا و گَبر و دیر و مینا

شراب و شاهد و شمع و شبستان

خروش بَربَط و آواز مستان

مِی و میخانه و رِند خرابات

حریف و ساقی و مرد مناجات

نوای اَرغَنون و ناله نِی

صَبوح و مجلس و جام پیاپی

خُم و جام و سَبو و مِی فروشی

حریفی کردن اندر باده نوشی

ز مسجد سوی مِیخانه دویدن

در آنجا مدتی چند آرمیدن

گرو کردن به باده خویشتن را

نهادن بر سر مِی جان و تن را

گل و گلزار و سرو و باغ و لاله

حدیث شبنم و باران و ژاله

خط و خال و قد و بالا و ابرو

عِذار و عارض و رُخسار و گیسو

لب و دندان و چشمِ شوخ سرمست

سر و پا و میان و پنجه و دست

مشو زِنهار از آن گفتار در تاب

برو مقصود از آن گفتار دریاب

مپیچ اندر سر و پای عبارت

اگر بینی ز ارباب اشارت

نظر را نَغز کن تا نَغز بینی

گذر از پوست کن تا مغز بینی

نظر گر برنداری از ظواهر،

کجا گردی ز ارباب سَرایر؟

چو هر یک را از این الفاظ جانی است

به زیر هریکی پنهان جهانی است

تو جانش را طلب از جسم بگذر

مُسَمّا جوی باش از اسم بگذر

فرو مگذار چیزی از دقایق

که تا باشی ز اصحاب حقایق

 
زبان با ترانه