گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باده نوشین به صفا خواست کرد

وعدهٔ دوشین به وفا راست کرد

نور هدایت به چراغم رسان

بوی عنایت به دماغم رسان

غمزدگان را به طرف دلگشای

گمشدگان را به کرم رهنمای

طفل گیار از هوا ریخت شیر

مغز جهان را ز صبا زد عبیر

گم شده‌ام راه نمایم تو باش

بی بصرم نور فزایم تو باش

برق بهر سوی بتابی دگر

دشت زهر جوی بیابی دگر

هر طرفش ره بشتابی دگر

هر قدمش سیر بر آبی دگر