گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای ز نسب گشته سزای سریر

ور پسری ، همچو پدر بی نظیر

چشم منی !هیچ غباری میار

دیده نشاید که بود پرغبار

تاتو ندانی که درین جستجوی

از پی ملک ست مرا گفتگوی

گر چه توانم ز تو این پا یه برد

از تو ستانم ، بکه خواهم سپرد ؟

بهر خدا صورت خویشم نمای

روی مگردان و بترس از خدای