گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو مه در چادر شب رفت در خواب

فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب

عروس صبح را بیدار شد بخت

عروسانه بر آمد بر سر تخت

صنم فرمود کز گنج چو دریا

کنند اسباب مهمانی مهیا

به زیور بهر دو خورشید پر نور

دو منزل راست شد چون بیت معمور

روان شد خسرو از فرمان شیرین

به ایوان دگر ز ایوان شیرین

جریده بودش آهنگ از مداین

نبودش با خود اسباب خزاین

ز شاهان بد یکی انگشترینش

خراج هفت کشور در نگینش

فرستاد آن مه نو را به برجیس

سلیمان وار خاتم را به بلقیس

چو نتوان یک بها داد این نگین را

چسان گویم دو چندان پاسخ این را

ولی در لب مرا هم خاتمی هست

به دست شه دهم چون بوسمش دست

دهم با دو نگین انگشترینی

که ارزد هر دو عالم را نگینی

چو بخشم یک نگین را دو نگین باز

دو خاتم نیز باید کردنم ساز

چو شاه انگشت ساید بر نگینم

شناسد قیمت انگشترینم

بگفت این و ز لب زیب نگین داد

به عزت بوسه بر انگشترین داد

برابر گوئیا می کرد با هم

نگین را با نگین خاتم به خاتم

در آن انگشتری بازی زمانی

بماند انگشت اندر هر دهانی

بس آنگه گفت تا گردد مهیا

جهازی پر در و گوهر چو دریا