گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر که را یاریار می افتد

مقبل و بختیار می افتد

ای بسا در که در محیط سرشک

هر دمم در کنار می افتد

عقرب او چو حلقه می گردد

تاب در جان مار می افتد

شام زلفش چو می رود در چین

شور در زنگبار می افتد

گرنه مست است جادویش، ز چه روی

بر یمین و یسار می افتد

گل صد برگ را دگر در دام

همچو بلبل هزار می افتد

چون ز حالش همی کنم تقریر

بخیه بر روی کار می افتد

دلم از شوق چشم سرمتش

دم به دم در کنار می افتد

رحم بر آن پیاده کو هر دم

در کمند سوار می افتد

هر که او خوار می فتد، خسرو

همچو ما باده خوار می افتد